ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

پاسدار

چندسال پیش ساکن خانه ای شدم که سال ها قبل منزل شهیدی بود و هفته گذشته سالگرد عروج عاشقانه آن شهید ( رمضان 58 ).


آن روزها ...

پاسدار ...


آن روزها هنوز آن خانه بوی شهید را در خود داشت و یادگارانی از او باقی بود. و عکس هایی پر از حماسه و درد ...

پاسدار شهید ...


ماجرای شهادت او را بارها و بارها مرور کرده بوده و واژه پاسدار برایم بی نهایت مقدس شده بود.

" بیمارستان دروازه ورودی شهر بود. اولین جایی که پای ضد انقلاب به آن جا رسید و 26 مرداد 58 به خاک و خون کشیده شد. مجروح ها را تیرباران کردند و جنازه هاشان را قطعه قطعه."


"پس از آزادی پاوه مردم با شیون و زاری به بیمارستان آمدند. برخی جنازه ها را که شناسایی شده بودند جایی خاک کردند اما هشت نفر ماندند که جنازه های درهم شکسته شان قابل شناسایی نبود. اسم هشت تایشان معلوم بود اما اسم تک تکشان نه. هشت قبر آن ها و یادمانی که این روزها در کنار بیمارستان بنا شده است، نمادی شد از مظلومیت یاران خمینی."

این روزها ...

            پاسدار ؟

                        این روزها بغض سنگینی گلویم را می فشارد ...

چکیده کاوش در جنگ جمل

همانطور که از نوشته های قبلی من پیداست، به دنبال میزان می گردم. به دنبال میزانی که با آن هر کس را و هر موقعیتی را بتوان سنجید، پس از مدتی سردرگمی تلاش کردم در رفتار امام به دنبال این میزان بگردم. هرچند زود است که بگویم به قطعیت و یقین رسیده ام اما می توانم بگویم که هرچه بیشتر خواندم و فکر کردم بیشتر شیفته امام شدم. جوان تر که بودم، از جنگ های امام علی چیزی جز مسائل کلی و اینکه با چه کسانی بود و نتیجه چه بود و ... نمی دانستم. چند وقت پیش تصمیم گرفتم که یک جلد از کتاب "امام علی ابن ابیطالب" نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود را که مربوط به فاجعه جمل بود را این بار با دقت بیشتری بخوانم تا بفهمم که شیوه امام در مواجهه با مخالفینش چگونه بوده است. این کتاب اخیراً تمام شد و من تلاش کردم چکیده ای از آنچه به دست آورده ام را بنویسم. به جزئیات و شرح ماجرا نپرداخته ام و صرفاً برداشت های خود و بخش هایی از متن کتاب  را آورده ام.

شک نیست که برای من درک علی بسیار سخت و شاید ناممکن باشد، اما به حکم آنکه "آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید" و آشنایی با بخشندگی مولا، جسارت کردم و این سطرها را نوشتم و البته خالی از اشکال نخواهند بود.

الف)

عده ای در مقابل امیرالمؤمنین قیام کردند، آنهم به بهانه هایی که حتی اگر در آن صادق بودند هم تقصیری متوجه امام نبود. قیام مسلحانه کردن در مقابل کسی مانند علی، و در آن شرایط که جامعه به شدت به آرامش و وحدت احتیاج داشت، در نظر ما چه معنایی دارد و انتظار چه واکنشی از جانب رهبر آن جامعه داریم؟

امام به قصد اصلاح برخاست. حتی در آغاز کاروانش کمتر به سپاهی جنگجو شبیه بود.

-          قصدی جز اصلاح ندارم اگر از ما بپذیرند و دعوت ما را برای اصلاح اجابت کنند.

-          اگر اجابت نکردند؟

-          آنها را به عذر خودشان وامی گذاریم و صبر می کنیم ...

-          اگر رضایت ندادند؟

-          می گذاریم دست از سر ما بردارند ...

-          اگر دست از سر ما برنداشتند؟

-          ما دست از سر آنان برمی داریم ...

هدف امام اصلاح بود و نه جنگ افروزی. آنان که به خیال خودشان می خواستند لشگری فراهم کنند و قیام کنندگان را تارومار کنند از میزان فاصله داشتند.

ب)

از این لحظه به بعد تلاش امام را برای برقرارکردن صلح و آشتی و وحدت میان مردم می بینیم و تلاش منافقان و کسانی که طمع قدرت آنان را کور کرده بود برای جنگ افروزی.

امام تمام تلاشش را به کار می گیرد تا آنانکه به رویش شمشیر کشیده اند را بیدارکند. از استدلال کردن و دفاع کردن از موضع خود باکی ندارد، چراکه صادق است و مطمئن. در مقابل، مدعیان هرگاه که در مقابل منطق استوار امام و صداقت او قرار گرفتند رسوا شدند.

چرا امام از سخن گفتن مخالفانش بهراسد. اصلاً مخالفینش بهترین وسیله برای اثبات حقانیت او بودند. اگر در تاریکی جهل و اشتباه بودند که با شنیدن کلام امام بیدار می شدند و اگر مغرض و تفرقه افکن بودند که سستی برهان هایشان را همه می فهمیدند. در آن سو، کینه توزان باید هرکاری می کردند که ندای علی به گوش اطرافیانشان نرسد، باید هر کاری می کردند تا تصویرهای نادرست را به جای حقیقت به مردم پیرامونشان نشان دهند. به زبان امروز باید مخالفشان سانسور می شد.

امام صادق بود و مطمئن و نشسته بر جای حق. همین باعث می شد که از برخاستن هیچ صدای مخالفی نهراسد، بلکه تمام آن رفتارها را به فرصتی برای روشنگری تبدیل کند. آنهایی که صداقت نداشتند از میزان دور می شدند.

ج)

ابوموسی، این روحانی نمای متحجر که از روی نادانی خود را برتر از امام می دانست، دعوت او را برای تجهیز سپاه و اعزام به بصره نادیده گرفت. نتیجه این سرباززدن جنگی بود که می توانست رخ ندهد.

" درحالی که در نزدیکیتان فرودآمده ام شما را (برای یاری) انتخاب کردم ... و به خاطر حادثه ای که پیش آمده است به شما پناه آوردم، پس یار و یاور دین خدا باشید، برخاسته پیش ما بیایید. زیرا اصلاح خواست ماست، تا بار دیگر امت به صورت برادر درآیند ... "

اما بشنوید از تحجر و نادانی ابوموسی در سخنرانیش برای مردم:

" ... دو مسئله در این میان وجود دارد: نشستن راه آخرت است و قیام کردن راه دنیا، خودتان هرکدام را که می خواهید انتخاب کنید."

نادانان و آنهایی که به جای فکر کردن و تحلیل، به الفاظ و ظواهر توجه می کردند از میزان فاصله می گرفتند.

د)

هنگامی که امام رو در روی سپاه دشمنانش بود. قبیله ای که به حقانیت او پی برده بودند از امام خواستند که به او ملحق شوند. نیاز به توضیح نیست که در شرایطی که هر لحظه احتمال وقوع جنگی سخت می رود، قوی تر شدن سپاه چقدر حیاتی است. امام درخواست آنان را نپذیرفت به این دلیل که آن قبیله باید برای پیوستن به امام پیمانشان را با طلحه و زبیر می شکستند. تنها از آنها خواست که از جنگیدن خودداری کنند. ناجوانمردی و پیمان شکنی سخت از علی به دور است.

راه رسیدن به هدف برای امام کمتر از خود هدف نبود و کمند انسان هایی که اینگونه باشند. برای ما که خصوصاً در دنیای امروز عادت کرده ایم سیاست مدارانی را ببینیم که برای اهدافی ناچیز، برای باقی ماندن در قدرت و برای منفعت طلبی حاضرند به هر وسیله ای چنگ بزنند، درک این رفتار امام راحت نیست.

پیمان شکنان و آنهایی که برای پیروز شدن حاضر بودند ناجوانمردی کنند از میزان فاصله گرفتند.

ه) در تمام مدتی که تا شروع جنگ سپری شد، امام دست از نامه نگاری و روشنگری برنداشت. آنقدر صبر کرد و برای خاموش کردن آتش فتنه تلاش کرد که حتی صبر برخی از یارانش لبریز شد و به خاطر این همه صبر او را ملامت می کردند. حتی گاهی تهمت ترسیدن به او می زدند و یا پیرشدن و دوری از تهور جوانی را دلیل این خودداری می دانستند. آن گروه از دشمنانش نیز که گوشی برای شنیدن حرف حق نداشتند آنقدر لجاجت ورزیدند که حجت بر آنها تمام شد.

بعد از آنکه دشمنان گستاخی را از حد گذراندند، جنگ آغاز شد. امام در نهایت آرامش و اطمینان در قلب سپاه بود. آنگاه که سپاه امام از دو جناح در تنگنا قرارگرفته بود، یک تنه چنان بر قلب سپاه دشمن تاخت که شکافی عمیق در بین آنها پدیدآمد و جز او کسی جسارت این حمله را نداشت.

هم آن کسانی که امام را بابت بردباریش سرزنش می کردند و هم آنان که در مقابلش لجاجت می ورزیدند، از میزان فاصله گرفتند.

و) به هر حال جنگ تمام شد و از سپاهیان دشمن عده زیادی کشته شدند، عده ای فرار کردند و عده ای به اطاعت امام در آمدند. همه در امان بودند چه آنهایی که فرار می کردند و چه آنهایی که به امام می پیوستند. اما هنگام هلهله و شادی نبود. امام تمام تلاشش را کرد تا به مجروحان و اسیران رسیدگی کند و کاملاً مراقب بود تا سپاهیانش عملی نابخردانه نکنند. می توانست دادگاهی نظامی تشکیل دهد و تمام دستگیرشدگان را محاکمه کند و به اعدام محکوم کند تا مبادا دوباره فتنه انگیزی کنند و نیز درس عبرتی برای سایر دشمنان باشد. اما این کار را نکرد.

او علی است. تجسم جوانمردی. لحظه لحظه زندگی او کافی است تا وجدان خفته ای را بیدار کند.

" وجود او نمونه رسایی است که قبل از گفتار عملش به سخن درمی آید. بربالین هیچ کشته ای از دشمنانش نگذشت که برای وی نگرید و مردم پیرامون خود را به گریه نیندازد. با هیچ جسدی مواجه نشد که پس از شناخته شدن آنان صفحه های بسته فضائلشان را نگشاید و برملا نسازد ..."

کسانی که پس از غلبه بر دشمنی که تا ساعتی پیش درپی کشتن آنان بود، قصد بدرفتاری با اسیران را داشتند از میزان فاصله گرفتند.

ز) پس از ساماندهی میدان نبرد امام به بصره رفت. همه مردم بصره مورد بخشش امام قرارگرفتند. همانهایی که تا چند روز پیش شمشیر برروی او کشیده بودند. یاران امام به شدت از تجاوز به حریم خانه های مردم منع شده بودند. برخی که انتظار به بردگی کشیدن شکست خوردگان را داشتند، سخت گیری شدید امام را تاب نمی آوردند، غافل از اینکه علی برای رهانیدن آمده بود نه در بند کشیدن.

در بین مردم بصره زنانی بودند که عزیزانشان را در جنگ از دست داده بودند و داغ دیده بودند. امام اصحابش را به شدت در مورد مراعات آنان توصیه کرده بود و مانند همیشه رفتارش گویاتر از سخنش بود. یکی از آن زنان هنگامی که امام را دید نوحه سرایی را قطع کرد و امام را مخاطب قرارداد:

"علی! ای کشنده محبوبان! ای پراکنده کننده جمع! خدا فرزندانت را یتیم کند که فرزند عبدا... را یتیم کردی ..."

بدون هیچ سخنی از کنار آن زن گذشت. حتی کسی که از گفتار آن زن به خشم آمده بود را توبیخ کرد و باز به دیگران تذکر داد. امام دشمنانش را مورد بخشش و عفو قرارداد و بر یارانش بسیار سختگیر بود تا مبادا از مسیر راست منحرف شوند.

شیعه علی بودن آسان نبود و در گروه پیروان او قرارداشتن به تنهایی برای آنها امنیت و فرار از عدالت را به دنبال نداشت. آنانکه تاب عدالت مولا را نداشتند از میزان فاصله گرفتند.

ح) هنگامی که امام صلاح را در این دید که عایشه را به حجاز بازگرداند، وسایل سفرش را فراهم کرد و او را با نهایت احترام روانه حجاز کرد. آنقدر جوانمردی امام آشکار بود که خود عایشه به نیکی علی اعتراف کرد. امام چهل نگهبان همراه او فرستاد تا خدمت او را کنند. هربار که چشم عایشه بریکی از آنها می افتاد می گفت : "با مامورکردن مردان و سربازان خود بر من آبرویم را ریخت". وقتی به پایان سفر رسیدند فهمید که آن نگهبانان زن بودند و برای شناخته نشدن لباس مردانه پوشیده بودند.

امام اینگونه با کسی که از روی خشم توطئه کرد و قیام کرد و سپاه تدارک دید برخورد کرد. او را مجازات نکرد و به زندان نینداخت. اما چنان در حق او جوانمردی کرد که عایشه دیگر در این گونه امور شرکت نکرد.

 

 

مرا بخوان

لحظه آمدنت

رنگ از رخسار اساطیر پرید

و مستی و هشیاری به هم پیوستند

مرا بخوان که مست مستی توام

و دیوانه هشیاریت

مرا بخوان

مقدس پنداری

چقدر تشخیص مهم است و چقدر تشخیص اشتباه نابودگر. به متن زیر نگاه کنید:


"تانزدیک غروب آفتاب از شدت نبرد کاسته نشد، و همچنان شتر عایشه مانند پرچمی برپا ایستاده ستونهای تدافعی در اطرافش حلقه زده بودند. این حیوان برای آن افراد به منزله حجرالاسود درون بیت عتیق بود. تقدسی داشت که دل ها و وجدان ها را جذب می کرد و جان های شیفته، همچون حجاج بیت الله الحرام، در اطرافش به طواف مشغول بودند و احساسی شبیه به احساس بت پرست نسبت بدان حیوان داشتند. افراد قبیله ازد نه تنها با جان خود از آن شتر دفاع می کردند بلکه نسبت بدان خضوع و احساس قلبی نشان می دادند. گروهی از افراد آن قبیله سرگین شتر را برداشته و بو می کردند و با نشئه و سرمستی مقدس مآبانه گمراهان می گفتند:" سرگین شتر مادرمان بوی مشک می دهد!""

فاجعه جمل / عبدالفتاح عبدالمقصود