ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

امروز نگاهی مرا آتش زد

من هرروز از محل کارم که برمی گردم، مسافتی را پیاده روی می کنم تا (اگر بتوانم) ذهنم را از مزخرفاتی که از صبح تا عصر وارد ذهنم شده اند خالی کنم.

امروز مثل همیشه، غرق در افکار، بی توجه به آدم هایی که می آیند و می روند، زن مستمندی را دیدم که کنار خیابان نشسته بود و کودکی در کنارش خوابیده. در سرمای آذرماه، روانداز کودک گوشه ای از چادر زن بود. نگاه کودک خیره به روبرو، از لابه لای پای عابران می گذشت و بی هدف به آن سوی خیابان می رفت. با چشمانی نیمه بازکه مدام پلک می زدند، خود را در پیاده رو رها کرده بود.

هم سالانش در خانه های گرم، در تمنای اسباب بازی جدیدی، یا اصرار برای رفتن به مسافرت آخر هفته، یا رفتن به رستوران و بهانه های دیگر بودند اما او بر سنگ سرد پیاده رو خوابیده بود و شاید آنقدر به او آرام بخش داده بودند که بهانه گرفتن را هم از یاد برده بود و شاید آنقدر سردش بود که تنها خواهشش کنارنرفتن چادر آن زن تا رسیدن زمان رفتن و خوردن لقمه ای نان بود؛ در هراس از فردا که مبادا باد سرد آذرماه به مغز استخوانش نفوذ کند و ای وای اگر باران بیاید. شاید هم آرام بخشی نبود و آن زن مادرش بود که دیگر طاقت فکر کردن به این را ندارم که چطور پسر بچه ای سه چهارساله تمام سرمایه وجودش را برای رفع گرسنگی مادرش و چگونه مادر تمام عشق مادری اش  را خرج این کرده که بگوید کودکم نان ندارد.

تمام این ماجرا چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما ...

نگاهی که قلم توان توصیف آن را ندارد چنان آتشی در دلم انداخت که مدتی بعد که در اتوبوس به خودم آمدم به این فکر کردم که دیگران چه برداشتی از این چهره دمغ در هم رفته می کنند. در سنگینی بار گناهانم شکی نداشتم اما نفهمیدم دیدن آن چشم ها کفاره کدام گناه بود که باید این قدر دردناک باشد. دردی که رنگ کهنگی به خود نمی گیرد و هر وقت که به لحظه رد شدن کودکی در دست دست والدینش، از مقابل پسر بچه فکر می کنم دوباره تمام ناراحتی لحظه اول به سراغم می آید.

حقوق اولیه انسانی این کودک نه در پنهان که در پیاده روی یک میدان مرکزی شهر، نه شهری دورافتاده که در پایتخت، نه در بلاد کفر که در دیار اسلام و از بین تمام مسلمانان در میان مدعیان پیروی و جانشینی علی ! ، آنقدر عادی که انگار ساده تر از این صحنه در هیچ کجا وجود ندارد، در حال پایمال شدن بود و من ....

به اینجا که رسیدم صدای تلویزیون را شنیدم که از پیشنهادهای احمدی نژاد برای اصلاح الگوی مصرف و کاهش آلودگی و کرامت انسان و ... برای جهان می گفت.

غمگین نباش

اگربدکردی،

اگر تشت رسوایی ات از بام افتاد،

اگر شهامت اعتراف به خطا کردن را نداشتی،

اگر حسرت روزهایی را می خوری که اندک آبرویی داشتی ...

غمگین مباش که هنوز راهی وجوددارد!

صحنه ای برپاکن و خودت را مظلوم نشان بده،

به دوستانت بگو آنقدر بر مظلومیتت مویه کنند تا جای ظالم و مظلوم عوض شود،

و اگر ندای دوره گردی را شنیدی که گفت:

چراغی را که ایزد برفروزد / هرآنکس پف کند ریشش بسوزد

توجهی نکن، سال ها و قرن هاست که این صدا به گوش می رسد، ولش کن، با ما نیست

 

یاعلی

یاعلی

اگر تا آخر عمر دستم به ضریح مبارکت نرسد، برایم آنقدر سخت نیست که زائر تو بخوانندم اما بی اعتنا به مظلومی باشم که یاری گر می طلبد. که تو در هنگام قدرت و در هنگام چیرگی بر دشمنی که  تا پیش از مغلوب شدن تیغ بر رویت کشیده بود رئوف و مهربان بودی و هنگام گرفتن حق و دفاع از آن توفنده و بی گذشت.


یاعلی

اگر مرا شیعه تو نخوانند برایم سخت تر از آن نیست که خود را پیرو تو بنامم تا به نامی برسم یا طمع مقامی داشته باشم. یا بخواهم در جایی که نان در تقدس نمایی است با نام پاکت آبرویی بخرم و ندانم که پیرو تو بودن آسان نیست و از جنس سوداگری های رایج نیست و بدانم که حتی در جمع تقدس فروشان اگر بخواهم ندای علوی سردهم چه بسا باید از آبرویم بگذرم.


یاعلی

اگر نام تو برزبانم نباشد برایم سخت تر از آن نیست که یاعلی گویان به معاویه اقتدا کنم و برای دنیایی که دینش نامیده ام میزان در دست بر فرق عدالت بکوبم و به خود اجازه دهم عوض عرضه کردن خویش بر عدالت، عدل خودساخته ام را در دست بگیرم و بر دیگران را بر آن عرضه کنم.

یا علی

اگر علوی نخوانندم بهتر از آن است که نام زیبایت را در دست بگیرم و آن را وسیله ای قراردهم مانند دیگر وسایل و به سمت و سویی بروم  که شباهتی و ارتباطی با سمت و سوی تو ندارد که تو خود صراط مستقیمی نه اینکه نامت وسیله ای برای اثبات بزرگی حقیری چون من.


یاعلی

دعایم کن

دعایم کن که مرا علوی ندانند تا زمانی که معنای آهن تفدیده را بفهمم. تا بفهمم سرّ آن را که چرا نباید پرکاهی را از روی ستم از دهان مورچه ای کشید حتی به قیمت به دست آوردن همه دنیا چه رسد به موقعیت و مقامی در گوشه ای از آن. تا بفهمم که جان دادن هنگام شنیدن خبر ظلم به زنی غیر مسلمان چرا نکوهیده نیست. تا بدانم چرا خم شدی و برخاک افتادی تا کودکی یتیم از تو سواری بگیرد. تا بدانم که پس گرفتن حق ولو اینکه غصب کننده آن، آن را مهر همسرش کرده باشد یعنی چه و چرا عدالت استثناء ندارد حتی برای کسی که سابقه ای طولانی در دوستی با تو و خدمت به اسلام داشته باشد.


السلام علیک یا میزان الاعمال

کاروان

بارسالار!

عزم کعبه کرده بودی! این راه به ترکستان می رود ...

 گفت و گفت و بارسالار تنها سکوت کرد و بی توجه به دوردست خیره بود.

بازگفت سالار!

عزم کعبه کرده بودی و ما را به ترکستان می بری؟

کاروان سالار به خشم آمده که ای نمک به حرام ! کورباد چشمی که آنچه برایش از توشه و زاد سفر فراهم آمده است را نبیند. و از الطافش به کاروان گفت ...

لطفت هرچند بی کران اما، ما را به کعبه نمی رسانی

به همراهانش گفت او را خاموش کنید. کاروانیان خوابند!