ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

آسمون و ریسمون

انسان سرگردان

جایی خواندم در جنگ جهانی اول، در خط مقدم جبهه آلمان و بریتانیا، سربازان دو کشور در روز کریسمس از سنگرهایشان بیرون آمدند و فوتبال بازی کردند و به یکدیگر سیگار تعارف کردند... البته بعداً به سنگرهایشان بازگشتند و به کشتن یکدیگر ادامه دادند. انسانهایی بودند که در شرایط عادی زندگی هیچ عناد و دشمنی با هم نداشتند و حتی میتوانستند با هم شاد باشند اما تحت قوانینی که دیگران به آنها دیکته کرده بودند باید همدیگر را میکشتند!

جشن آزادی

گفت شما کاملاً آزادید که در زمانیکه من تعیین میکنم، آنچه را که من میگویم، آنطور که من میخواهم بیان کنید. و اگر غیر از این بود، با شما آن میکنم که میدانید. بروید آزادیتان را جشن بگیرید!

رشد علم

در جایی خواندم: "فیلسوف معاصر کارل پوپر، در بررسی روش رشد علم، بر این نکته تاکید کرد که یک نظریه برای آنکه حقیقتاً علمی محسوب بشود باید قابلیت و امکان نقض شدن داشتهباشد. در واقع پیشرفت علمی نه با جمع کردن مثالهایی که یک نظریه را تایید میکند ، بلکه با یافتن موارد شکست آن صورت میپذیرد و شکست یک نظریه علمی منجر به تولد نظریه علمی بعدی میشود."

واقعاً گمان میکنم کسانی که طالب رشد و پیشرفت هستند از نقد مبانی فکریشان به هیچ عنوان نمیترسند و برعکس کسانی که میخواهند یک نظر علمی را دستآویزی برای مقاصد نهچندان علمی خود قراردهند، حتی حاضرند عرصه را از حضور مخالفین فکریشان خالی کنند و چه بسا اندیشهای را و یا صاحب آن اندیشه را چنان قدسی کنند که هیچکس جسارت نقد آن را نداشتهباشد.

عدالت زبان

سخنران از عدالت زبان میگفت. میگفت در اسلام حتی اجازه ندارید خوک و سگ را با الفاظ ناروا خطاب کنید. در مورد هرکس، ولو اینکه به ما ظلم کرده باشد نباید پا را از مرز عدالت بیرون گذاشت...

چه راحت آنان را که نمیپسندیم به لجن میکشیم!

معتدلهای خاموش

کم ندیدیم افراطیهایی که از بس تند رفتند شکستند و بعد تفریطیهایی آمدند که همان نقش را در جهت عکس بازی کردند و آنان هم شکستند. و کم ندیدیم معتدلان خاموشی را که به هنگام افراط تنها نچ نچ کردند و سرجنباندند و هیچ نگفتند به امید تغییر و خبر نداشتند که تغییر پس از افراط، تفریط است نه برقراری عقلانیت و دوباره باید نچ نچ کرد و سرتکان داد. این ماجرا باقی است تا اینکه معتدلان خاموش به همدیگر و به مصلحان و ظلم ناپذیران پیوند بخورند و فریاد اعتدال و عدالت سردهند. 

تلخ 

امروز یک فیلم دیدم. جمله جالبی در این فیلم نظرم را به خود جلب کرد. چیزی شبیه به این مفهوم که: هیچوقت نمی دانیم ، کدامین بار ، آخرین باری است که کسی که دوستش داریم را می بینیم.

تلخ بود اما واقعی.

سکولاریسم

در حال خواندن نوشته سکولاریسم از علامه جعفری هستم که در تفسیر نهجالبلاغه آمده است. خلاصهای از آنچه که در مورد ظهور سکولاریسم خواندهام را در ادامه مطلب آوردهام. اما در مورد این مطالب نکاتی زیر هم به ذهن خودم رسیده است که در ادامه آوردهام:

همانطور که در ادامه مطلب آورده شده است. کلیسا چهرهای از دین به نمایش گذاشت که به تدریج آن را معارض عدالت و آزادی و علم معرفی کردند. و نتیجه آن منجر شد به ظهور سکولاریسم یا حذف دین از زندگی دنیوی. امروز ما در جامعهای زندگی میکنیم که حکومتی به نام دین در آن برپاشده است. واضح است که این حکومت به هیچ عنوان نمیخواهد آزموده را دوباره بیازماید و به مسیری برود که اربابان کلیسا رفتند و نتیجهاش آن شد که دیدیم. همین مطلب وظیفه تاریخی سنگین این حکومت را بیان میکند ، چراکه اگر به راهی برود که کلیسا در مغرب زمین رفت نتیجهاش پس زدن دین از سوی جامعه خواهد بود که این گناهی است نابخشودنی.

سکولاریسم از یکسو و تحجر و جمود از سویی دیگر هرچند ظاهراً مخالف با هم اما همچون دو تیغه قیچی نتیجه حرکتشان بریدن نهال انسانیت و ارزشهای انسانی شدهاست. و صد البته رهپویان راستین حق و حقیقت همیشه از هر دوسو تحت فشار این دو تیغه بودهاند و تاریخ پر بودهاست از غربت این بزرگان.

امروز در گیرودار فریادهای آزادی طلبانه مردم ایران صداهایی را از بیرون میشنویم که قصد دارند خواست مردم ایران را سکولاریزه شدن جامعه معرفی کنند. دور از انتظار هم نیست. سکولاریزم منتظر است تا ثابت کند یک حکومت دینی دیگر ظهور کرده است که در تعارض با عدالت و آزادی و علم است و این یعنی گذرگاهی خطرناک برای این حکومت. امروز اگر متولیان این حکومت که داعیه دینی بودن آن را دارند و به دنبال این هستند که سکولاریزم را به عنوان دشمن درجه یک این حکومت به مردم معرفی کنند باید بدانند که هر حرکتی از جانب آنها که به این فرضیه که حکومت دینی در تعارض با آزادی ، عدالت و علم است  ، کمک کند ، به منزله آب ریختن به آسیاب دشمن است که اتفاقاً همین را میخواهد. به بیانی دیگر نقطه ضعفهای موجود از هر تاکتیکی که دشمنان اتخاذ میکنند ویران کنندهتر هستند.

بنابراین تنها راه نجات ثابت کردن این نکته است که در جمهوری اسلامی هیج مصلحتی دلیل بر عدالت نورزیدن نیست ، و آزادی و کرامت انسانهای محترم است و بنای کار حکومت بر علم و بینش و اداره امور از سوی شایستگان است. اگر غیر از این بوده باید تا دیر نشده و تا ثمره خون هزاران انسان تباه نشده فکری کرد. برای رخ دادن حوادثی مانند کهریزک ( همه این نوع حوادث ) و ریخته شدن خون هموطنان اگر حکومت به پای مردم بیفتد و از آنها عذرخواهی کند از اینکه در حکومتی دینی چنین حوادثی رخ داده است ، اصلاً ملامتبار نیست که به آموزههای دینی نیز نزدیکتر است و در غیر این صورت پا جای پای کسانی گذاشته است که لباس دین پوشیدند و دیگران آنها را نشان دادند و گفتند به همین دلیل است که میگوییم دین را باید در صنوقچهها و در موزهها نگه داشت.

ادامه مطلب ...

چه محشری است کربلا

چه محشری است کربلا ،

 

یک سو شاهدی است بر خلقت آدم از لجن ،

 و یک سو ،

شاهدی بر دمیده شدن روح خدا در انسان .

 یک سو گمراهانی که در تاریکی محض غوطه‏ورند و یک‏سو ،

 حسین ،

 تک و تنها ،

 از راهی دورآمده‏است ،

 دورتر از مدینه و مکه ،

 برای هدایت انسان ،

 همانان که در مقابل اویند.

 

 چه شکوهی!

 چه مستانه عشق‏بازی می‏کند با خدایش ،

بعد از او چه کسی جرات می‏کند نامی از عشق بیاورد؟

 نه ترس از سرانجام ، نه ترس از اسارت ،

 نه ترس از قربانی شدن عزیزانش ،

 نه ترس از شنیدن صدای ناله آب که بی‏تاب فرزندانش بود ،

 ترس که نه یک لحظه تردید ،

 تردید که نه یک لحظه سستی ،

 سستی که نه یک‏بار گلایه ،

 

 آن‏گاه که ابراهیم اسماعیل را به قربانگاه ‏برد ،

آیا از حسین شنیده بود؟

که در برابر خدایش همه هستیش را به قربانگاه خواهد برد؟

 بدون اینکه قوچی از بهشت بیاید و یا خنجر نبرد ،

 که تا انتها نظاره‏کند ،

 خنجر برید تیر پاره‏کرد و نیزه درید ،

نه‏یک‏بار ،

 نه ده بار ،

 بلکه ...

 

 هیچ تعلقی او را از خدایش جدا نمی‏کند ،

 او غرق در خداست ،

 می‏خواهد نشانی از او بیاورد ،

 شمشیر می‏زند و به خدا دعوت می‏کند ،

 غرق در خون یاری‏گر می‏طلبد ،

 با فریادی به وسعت تمام تاریخ ،

 

 زخم می‏خورد و به سوی خدا فرامی‏خواند ،

 دردمند است نه از شمشیر که از ضلالت انسان ،

 تا نفس دارد امیدوار است ،

 نه به آب ،

 که به بازگشت گمراهان ،

 

 و در کنارش زنی است ،

 استوارتر از هرکوهی ،

 آموخت آنچه باید بیاموزد ،

 یاری کرد آنچنان که باید یاری کند ،

 آن‏چنان نهیبی بر انسان زد ،

 که هنوز از شرم بر سرو رویش می‏کوبد. 

 

چه محشری است کربلا!

بدون شرح

تکههای آینه شکسته انسان بودیم

بر سنگفرش خیابانها

میدرخشیدیم

اما شما ، ما را نمیدیدید

آنچه زیر پایتان خرد میشد

ما بودیم

نه استخوانهای زمین

...

 

از رسول یونان