ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

هفته خاکستری

دارم با ترانه هفته خاکستری مرحوم فرهاد، مطلب می نویسم. شاید مطالب ربطی به ترانه نداشته باشند. شاید هم داشته باشند.


"شنبه روز بدی بود ..."

راجع به مسخ شدن آدم شنیده بودم. شنیده بودم که برخی بودند که آنقدر نابکاری کردند تا خداوند آنها را به بوزینه تبدیل کرد. باورش سخت بود تا اینکه جماعتی را دیدم که وحشیگری و درنده خویی برایشان ارزش بود. هرکس که جذب گروهشان می شد هم همانند خودشان می شد. شرط پذیرش در گروه درنده خویی و ناجوانمردی بود. و عجیب تر اینکه شکایتی از لجن مال شدن وجدانشان نداشتند. اصلا حس نمی کردند. بوزینه شدن برایم باورپذیرتر از مسخ شدن اینگونه بود.

 

" ... روی خونه جغد شوم ..."

به نقش آدم های وقیح دقت کرده اید؟ آدم هایی که ابایی از دست زدن به هیچ کاری ندارند. آدم هایی که ترسی از شهره شدن به رذایل ندارند و اصلاً مفهوم آبرو برایشان بی معناست. جالب است که نابکاران دوچهره، که نمی خواهند درون سیاهشان آشکار شود. خیلی زود این وقیحان را پیدا می کنند تا هرچه را که خود ملاحظه انجام دادنش را دارند به آنان واگذارند. و جالب تر اینکه این الگو بین دولت های دورو و دولت های بی فرهنگ و بی آبرو نیز برقراراست. گروه اول به دولت های وقیح نیاز دارند تا جایی فتنه ای برپا کنند تا بازاری ایجاد شود یا قیمت نفت تکانی بخورد یا موج روشنگری شکست بخورد و امثال اینها. گناه نادیده گرفته شدن حقوق بشر و آزادی های سرکوب شده و ... هم برگردن همان دولت های وقیح. چه بسا در ظاهر مخالف هم باشند و چه بسا زمان اتمام تاریخ مصرفشان، همان طرفدارانشان در سرنگونی آنها نیز مشارکت کنند.

 


" ... آخ، اگه بارون بزنه ..."

هردو یک نام داشتند و یک لباس، اولی افتخارش این بود که بادست خالی به جنگ مهاجم تا بن دندان مسلح رفته بود و دومی به این افتخار می کرد که سرتاپا مسلح به افراد بی دفاع یورش برده بود. آی اولی ها برگردید! برگردید و لباس هایتان را هم با خود ببرید. دومی ها سزاوار پوشیدن لباس های شما نبودند.


"... به خودم هی زدم از اینجا برو ..."

امیدش را از خان بریده بود. از خدم و حشمش هم همینطور. صورتش برخاک بود. هرچه تلاش کرد برخیزد نتوانست. زخم ترکه های نوکران خان تا عمق جانش را می سوزاند. چشمش به یاور افتاد. نوکر بی جیره و مواجب. از همه بدبخت تر او بود. خان که خانی می کرد و نوکرانش هم مثل سگ دم تکان می دادند و پاچه مردم ده را می گرفتند، تا یک لقمه نان نصیبشان شود و می شد. اما یاور بدبخت بود. به قیمت بی آبرو شدن و از دست دادن وجدانش ، از خان طرفداری می کرد. صورت برخاک ، نگاهی به او انداخت. نگاهی از سر ترحم. خنده ای زد و از هوش رفت.

 

" ... فصل گندیدن [تو]، فصل جون سختی ما ..."

می گویند تغییر یک رفتار در جامعه دو نسل طول می کشد. یعنی اگر شما از همین نسل شروع کنید و به دختران بگویید که حجاب خوب است چون جامعه پر است از نگاه های گرسنه و آلوده، خوب است چون زیبایی هایت مانع از این می شود که دیده شوی و ببینی، خوب است چون بهتر می توانی تشخیص دهی که آنکه به تو نزدیک می شود به دنبال تنوع است یا قلبش را برایت هدیه آورده، خوب است چون تمرین پرهیزکاری است و .... اگر صادق باشی و حرفت را بپذیرند شاید دونسل بعد تعداد کسانی که حجاب را انتخاب کرده اند بیشتر باشد. حال اگر به جای این کارها بگیرید و ببندید و آخرسر هم دستور بدهی که تو باید با اشتیاق حجاب را انتخاب کنی...

 

"روز پنجشنبه اومد ... "

از بیهوده بودن می ترسم، از بیهوده رفتن، از هیاهو برای هیچ. قرآن را باز می کنم:

"بگو می خواهید شما را به زیانکارترین مردم آگاه سازم * زیانکارترین مردم آنها هستند که عمرشان را در راه حیات دنیای فانی تباه کردند و به خیال باطل می پنداشتند نیکوکاری می کنند" کهف 103 و 104

 

 

"جمعه حرف تازه ای برام نداشت ..."

هزارسال است که می گوییم منتظریم. در این قرن ها همیشه بوده زمانی که آنقدر زمانه بر مردم تنگ می شده که می گفتند اگر امام الان ظهور نکند پس کی خواهدآمد. هنوز سیصد و سیزده نفری آدمی که باید باشند تا او تنها نباشد، حضورندارند. شاید قبل از آمدنش باید قلبهایمان را آماده ظهورش کنیم. قلب های تاریک و چشمان نابینا، امام را از غیر امام تشخیص نمی دهند.


________________________________________________________________

پی نوشت: جای عبدالله خدارحمی خیلی خالیه!

نظرات 5 + ارسال نظر
301040 شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://301040.blogsky.com

با آهنگ مطلب نوشتن همیشه مطلب رو "یه جوری" می کنه!
تجربه این رو می گه...

ممنون، امیدوارم یه جور قابل تحملی باشه

Manijeh Askvyy شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ http://manijehaskvyy.blogsky.com/

درودهای فراوان به مدیر مسئول وبلاگ:
همکاران عزیز، وبلاگ با مقاله تقابل اینترناسیونالیسم با ناسیونالیسم در ایران به روز گردیده شده است0 وبلاگ رسمی سازمان رهروان بابک خرمدین در جهت مبارزه با مارکسیسم که دشمن قسم خورده ایران: http://babake23.blogfa.com/ توسط عوامل نفوذی مارکسیسم در جمهوری اسلامی فیلتر شد0 این احزاب و سازمانهای مارکسیستی برای تجزیه و نابودی و روی در روی قرار دادن اقوام ایران که منجر به جنگ داخلی می گردد و نابودی اقتصاد ملی که منجر به بیکاری و فقر و فحشاء و نابودی فرهنگ و هویت ایرانی و در اختیار قرار دادن بازار مصرف داخلی بدست کشورهای صنعتی که عاملی در جهت رونق اقتصادی و ایجاد اشتغال برای آنها در بر دارد و خدمت به بیگانگان و غارت سرمایه و منابع طبیعی ایران بدست بیگانگان به هر کاری دست می زنند و این فکر غلط دهکده جهانی را در جامعه ترویج می کنند که خوشبختی و سعادت و رفاه اجتماعی و آزادی بیان وعقیده با نابودی کشور ایران بدست خواهد آمد0 تنها راه سعادت و خوشبختی و رفاه و آزادی بیان در شعار استقلال ـ آزادی ـ جمهوری اسلامی بدست می آید0 استقلال به معنای قطع وابستگی صنعت و کشاورزی به بیگانگان و گرایش و تقویت ملی گرائی ایران ـ آزادی به معنای هر شهروند ایرانی حق دارد عقاید خود را بدون ترس نیروی انتظامی بیان کند آن هم در زیر پرچم مقدس نظام جمهوری اسلامی که با خون شهدایش آبیاری گردید محقق شد0 از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر همکار شما منیژه اسکوئی
http://manijehaskvyy.blogsky.com/

آناهید دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://mihaniazad.blogfa.com

درود.
خیلی شعر قشنگیه. یکی از قشنگترین شعرهایی که شنیدم. البته اگه اشتباه نکنم از شاملو باشه. تو هم دربارش قشنگ نوشتی.
عزیزم با یه پست جدید منتظر حضور گرمت هستم.

ممنون

معصومه دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ

واقعا عالی بود. فوق العاده

مثل همیشه به من لطف داری

آناهید یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://mihaniazad.blogfa.com

درود. من آپم و منتظر حضور گرمت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد