ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

مثل همه واژه ها


واژه ها و مفاهیم در ظرف های زمانی و مکانی متفاوت معانی متفاوتی (و چه بسا متضاد) از آنچه به خاطر آنها وضع شده اند پیدا می کنند.

مثل "سلام" که زمانی به این معنی بود که "از من به تو گزندی نمی رسد" و امروز یعنی "من آمدم"

مثل "خداحافظ" که زمانی به این معنی بود که "تو را به خدا می سپارم" و امروز یعنی "من رفتم"

مثل "حسین" که می توان در او تمام حماسه ها  را دید و آن را محدود می کنیم به محرکی برای علم کردن علم و کتل و دیگ های پلو.

مثل "دین" که تعریف آن به راحتی از "راه رهایی انسان" بدل به "وسیله ای برای دربند کردن آنها" تبدیل می شود.

مثل "قرآن" که زیرپا گذاشتن آیه های آن از سوی مدعیان مسلمانی باید دردناک تر از پاره کردن اوراق آن از سوی دیگرانی باشد که اصلا آن را نمی شناسند.

مثل بدل کردن "اعمال مجازات بر مجرم به منظور پیراستن جامعه از کژی ها" به "اطلاق واژه مجرم به آنهایی که می خواهیم مشمول مجازات شوند"

مثل "سردار" که زمانی به معنای "مالک اشتر" بود که در اوج قدرت پاسخ یک بی احترامی ناحق را نداد و امروز ...

مثل خیلی از واژه ها که ظهورشان دلیل دیگری داشته و به چیز دیگری بدل شده اند، واژه هایی مانند "همت" و "باکری" یادآور بزرگراه هایی از شرق به غرب و از شمال به جنوب این شهر شلوغ شده اند و خانواده هاشان جزو آثار دفاع مقدس نیستند که بنیادی برای حفظ آن آثار وجود داشته باشد. و اصلاً خود "دفاع مقدس" تبدیل شده به همایش و پوستر و شعر و تبریک و تکرار اعمالی که در یک هفته از سال "سنت" شده است.

بد نیست هر از گاهی ، نگاهی ژرف تر به رسم ها و سنت ها بیاندازیم.