ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

فریاد و سکوت

علامه جعفری در تفسیر جمله  چهل و چهارم خطبه شانزدهم بحثی را در مورد فریاد و اعتراض اجتماعی مطرح کرده است که بخش از آن را در ادامه می بینید:


"هوی پرستان از انسان بی خبر که عمری را در شناختن نقاط ضعف انسان ها سپری کرده و همه اصول تخدیر آنان را شناخته اند و به خوبی می دانند که چگونه مردم ساده لوح را وادار به داد و فریاد کنند و در موقعی مناسب هم آنان را به خواب ببرند، در انتخاب کلمات و طرق توجیه افکار و تحریک اراده ها نقشه هایی را می توانند بکشند که اگر یک هزارم آن انرژی ها و بودجه هایی را که در این بازیگری ها صرف می کنند ، در اصلاح حال مردم و آماده کردن آنان برای روبرو شدن و پذیرش واقعیات ، به کار می انداختند، امروزه نه کتاب هایی در پوچی زندگی نوشته می شد و نه معمایی لاینحل برای نفس کشیدن در کره خاکی وجودداشت.

داد و فریادهایی که در جامعه ای به راه می افتد، دارای یک علت مشخص نیست و ما به عنوان نمونه می توانیم بعضی از علل اساسی آن را متذکر شویم:

1-      تباه شدن "حقوق حیات معقول". جمعی که برای احقاق این حقوق فریاد می زنند، نه تنها کار شایسته ای انجام می دهند، بلکه می توان گفت: لزوم این فریاد چه به وسیله بیان و قلم و چه به وسیله اعتراضات  گوناگون، حتی با توسل به سکوت که گاهی صدایش بلندتر از هرگونه فریاد است، و چه به وسیله مقاومت های منفی به اندازه اهمیت خود آن حیات، دارای ضرورت و اهمیت است.

2-      فریاد برای دگرگون ساختن مسیر "حیات معقول" و لجن مال کردن هدف های عالی آن. البته افرادی که ارزش و عظمت این فریاد اعتراض آمیز را درک می کنند، در هر جامعه ای بسیار اندکند، زیرا تا کنون با همه آن تفکرات و گذشت ها که در توضیح و بیان ارزش حیات معقول به وسیله پیامبران و مصلحان انجام گرفته است، اهمیت آن حیات در مغزها و دل های مردم آنچنان اصالت  اهمیتی پیدا نکرده است که در حال به خطر افتادن آن، داد و فریادهای جدی و مؤثربا رسمیت کامل به جریان بیفتد. به عنوان مثال هنوز اطلاعی از طنین فریادهایی نداریم که برای از بین بردن بیماری کشنده خودخواهی که بزرگترین مانع "حیات معقول" جامعه است، به وجود آمده باشد. برای مقابله با دروغگویی ها و فریبکاری ها هنوز نه اعتصابی صورت گرفته و نه داد و فریاد دسته جمعی شنیده شده است. همه اعتراضات و سروصداهای مثبت که تاکنون صورت گرفته ، منحصر به آب و نان و دیگر وسائل حیات معمولی طبیعی بوده است. در اینجا به یاد جمله آن متفکر انسان شناسی می افتیم که می گوید: "اگر یکصدم آن اشک هایی که برای شکم های گرسنه و بدن های برهنه، ریخته شده است، به ارواح گرسنه انسانیت و برهنه از اصول عالی انسانی ریخته می شد، نه شکم گرسنه ای پیدا می شد و نه بدن برهنه ای و نه روحی که در آتش جهل و خودخواهی زبانه بکشد." به همین جهت است که داد و فریادهایی که به انگیزگی پاسداری از انحراف حیات معقول انسان ها زده شده است، در صفحات کتابهایی مانده است که در گوشه ای از کتابخانه ها در سکوت مرگبار به سر می برند.

..."


 

پی نوشت یک: با توجه به بند یکم تفسیر استاد، اگر کسی برای تباه شدن "حقوق حیات معقول" اعتراض کرده است باید به این حرکت افتخار کند و اگر در مقابل تباه شدن این حقوق سکوت کرده است باید نگران تباه شدن شخصیت انسانی خود باشد.

 

پی نوشت دو: با توجه به بند دوم تفسیر استاد اعتراض به خودخواهی ها، دروغگویی ها، و فریبکاری ها در یک جامعه می تواند نشانگر قرارگرفتن جامعه در مسیر رشد و بلوغ  فکری آن جامعه باشد.

 

پی نوشت سه:

در آن روز ...

با لبانی بسته [ و چشمانی باز]

ندایمان


به آسمان


رسید

 

سبز

خوشا هر باغ را بارانی از سبز
خوشا هر دشت را دامانی از سبز
برای هر دریچه سهمی از نور
لب هر پنجره گلدانی از سبز


قیصر

نمایشگر علم در میان نادان ها

خواندن خطبه هفدهم نهج البلاغه برای من خیلی جالب بود. در این خطبه دو صنف از مردم معرفی میشوند که مبغوض ترین مردم نزد خدایند. کسانی که [رابطه خود را با خدا بریده] و خدا آنها را به حال خود واگذاشته است. صنف دوم کسانی هستند که انبوهی از نادانیها را در خود جمع کرده، در میان نادانان امت برای فریفتن مردم به هرسو میشتابند. در ادامه بخشی از تفسیر مرحوم علامه جعفری از گروه دوم را آوردهام.

 

"کسی است که انبوهی از نادانیها را در خود جمع کردهاست. در میان نادانان امت به هرسو میشتابد."

 

تفسیر:

نخستین اوصاف متصدیان نادان که حمایت از شخصیت و جان و مال مردم را بر عهده می گیرند، این است که برای برخورداری از جلب توجه مردم، همواره سراغ نادانان و بی خردان را می گیرند و در میان آنها پرسه می زنند. با این پرسه زدن دو نتیجه مهم می گیرند:

اول- اینکه توجه و حمایت مردم عامی را که متاسفانه اکثریت چشمگیر را در همه جوامع تشکیل می دهند، به خود جلب می کنند و از این پدیده حق نما به بهانه اینکه مردم مرا می خواهند و خواستن مردم بدون علت نیست، بهره برداری ها می کنند که مهمترین آنها پوشاندن نادانی های خویش است.

دوم- به وجود آوردن رکود و افزودن بر بی خبری های مردم عامی که زمینه بسیار مناسبی برای ادامه پوشش نادانی هایشان است. کلمه "موضع" که در جمله مورد تفسیر آمده است، به معنای شتاب در حرکت است که می توان در این مورد مناسب ترین مفهوم تلقی نمود، زیرا پوشانیدن جهالت و حفظ پوچی شخصیت از آشکار شدن میان مردم، به تردستی ها و سرعت در تکاپو و غنیمت شمردن فرصت ها نیازمند است. شخصیت هایی نادان که برای ابقای خود در جامعه عشق می ورزند، بهتر از همه می دانند که حتی عموم مردم عامی را هم برای همیشه نمی توان فریب داد و احتمال اینکه روزی مشتشان باز شود و پرده از روی جهالت های آنان برداشته شود، عامل رنج دهنده ای است که در عین حال آن شخصیت های نادان را به جست و خیز و تاخت و تاز و پرسه زدن ها گوناگون وادار می کند.بعضی از خوش بینان افراطی گمان می برند:پیشرفت زیادی که در شناخت شخصیت ها نصیب جوامع امروزی گشته است، مجالی به جست و خیز و تاخت و تاز نادان های عالم نما نگذاشته است. مسلم است که این تصور خوش بینانه افراطی است که ناشی از بی اطلاعی از انواع مهارت هایی است که نادان های بسیار هشیار و زیرک دارا هستند. به عنوان نمونه:

1-      اینان می توانند در بیان اطلاعات ناقص خود، قیافه ای را به خود بگیرند که مخصوص دارندگان اطلاعات و تفکرات لازم و کافی است. تنها خود آنها می دانند که در پشت پرده آن قیافه ساختگی چه می گذرد. اگر کسی در تاثیر این قیافه گیری ها تردید کند، سراغ مردم سالوس و فریبکار را در صحنه پهناور جوامع بگیرد و ببیند که بشر چه قدرتی در نمایش قیافه ای که ضد هویت واقعی اوست داراست...

2-      بهرهبرداری ماهرانه از امتیازی که دارد، در راه اثبات اطلاعات و تفکرات قابل قبول در مسائلی که درباره آنها چیزی نمیداند. این پدیده یکی از خسارت بارترین پلیدیهای نادانهای ماهر است که در بدبختی جوامع نقش فراوانی بازی میکند. به عنوان مثال شخصی است که قدرت تحلیل کشاورزی محض یک جامعه را دارد و با این قدرت که خود امتیازی است، یکه تاز میدان هنرهای قدیم و جدید و انواع گوناگون آثار نبوغ آمیز هنری میشود. اگر ماهرتر بوده باشد، یک فیلسوف تمام عیار هم میشود! اگر میدان تاخت و تاز را مناسب دید، شایستگی خود را به منصب قانونگذاری و قضاوت هم اظهار میدارد!!

3-      آشفتگیهایی که در جوامع به جریان میافتد و الگوها و معیارها را در هم میریزند، میتواند فرصت کاملاً مناسبی برای تاخت و تاز نادانهای ماهر بهوجود بیاورند، زیرا محاسبه دقیق و تحلیل و ریشهگیری ادعاها، در موقع آشفتگی از بین میروند و میدانی برای نادانهای فرصتشناس باز میشود و آنان میتوانند مطابق دلخواه خود بهرهبرداری کنند.

4-      در آن هنگام که شخصیتهای شایسته دانش و بینش به اجبار گردانندگان جامعه، یا بهوسیله اختلال در مدیریتها از صحنه جامعه برکنار و محروم از فعالیت شوند، یا عوامل مزاحمی که سرراه آنان ایجاد میشود، فعالیتهای آنان را خنثی نمایند، مسلم است که نادانهای ماهر وارد میدان عمل میشوند و مشغول بازیگریهای خود میگردند.

5-      نادانهای ماهری وجوددارند که میتوانند بی اطلاعی خود را درباره واقعیات، با فعالیتهای هنری بپوشانند، یعنی مثلا با قلم توانا و بیان زیبا خلاف واقعیتها را بهجای واقعیت و حقیقت نمایش بدهند، گاهی این فعالیتهای هنری به قدری نیرومند و جالب است که میتواند نه تنها در طول زندگی نادان ماهر، بلکه در زمانهای طولانی، گروهی از مردم را بفریبد.

هفته خاکستری

دارم با ترانه هفته خاکستری مرحوم فرهاد، مطلب می نویسم. شاید مطالب ربطی به ترانه نداشته باشند. شاید هم داشته باشند.


"شنبه روز بدی بود ..."

راجع به مسخ شدن آدم شنیده بودم. شنیده بودم که برخی بودند که آنقدر نابکاری کردند تا خداوند آنها را به بوزینه تبدیل کرد. باورش سخت بود تا اینکه جماعتی را دیدم که وحشیگری و درنده خویی برایشان ارزش بود. هرکس که جذب گروهشان می شد هم همانند خودشان می شد. شرط پذیرش در گروه درنده خویی و ناجوانمردی بود. و عجیب تر اینکه شکایتی از لجن مال شدن وجدانشان نداشتند. اصلا حس نمی کردند. بوزینه شدن برایم باورپذیرتر از مسخ شدن اینگونه بود.

 

" ... روی خونه جغد شوم ..."

به نقش آدم های وقیح دقت کرده اید؟ آدم هایی که ابایی از دست زدن به هیچ کاری ندارند. آدم هایی که ترسی از شهره شدن به رذایل ندارند و اصلاً مفهوم آبرو برایشان بی معناست. جالب است که نابکاران دوچهره، که نمی خواهند درون سیاهشان آشکار شود. خیلی زود این وقیحان را پیدا می کنند تا هرچه را که خود ملاحظه انجام دادنش را دارند به آنان واگذارند. و جالب تر اینکه این الگو بین دولت های دورو و دولت های بی فرهنگ و بی آبرو نیز برقراراست. گروه اول به دولت های وقیح نیاز دارند تا جایی فتنه ای برپا کنند تا بازاری ایجاد شود یا قیمت نفت تکانی بخورد یا موج روشنگری شکست بخورد و امثال اینها. گناه نادیده گرفته شدن حقوق بشر و آزادی های سرکوب شده و ... هم برگردن همان دولت های وقیح. چه بسا در ظاهر مخالف هم باشند و چه بسا زمان اتمام تاریخ مصرفشان، همان طرفدارانشان در سرنگونی آنها نیز مشارکت کنند.

 


" ... آخ، اگه بارون بزنه ..."

هردو یک نام داشتند و یک لباس، اولی افتخارش این بود که بادست خالی به جنگ مهاجم تا بن دندان مسلح رفته بود و دومی به این افتخار می کرد که سرتاپا مسلح به افراد بی دفاع یورش برده بود. آی اولی ها برگردید! برگردید و لباس هایتان را هم با خود ببرید. دومی ها سزاوار پوشیدن لباس های شما نبودند.


"... به خودم هی زدم از اینجا برو ..."

امیدش را از خان بریده بود. از خدم و حشمش هم همینطور. صورتش برخاک بود. هرچه تلاش کرد برخیزد نتوانست. زخم ترکه های نوکران خان تا عمق جانش را می سوزاند. چشمش به یاور افتاد. نوکر بی جیره و مواجب. از همه بدبخت تر او بود. خان که خانی می کرد و نوکرانش هم مثل سگ دم تکان می دادند و پاچه مردم ده را می گرفتند، تا یک لقمه نان نصیبشان شود و می شد. اما یاور بدبخت بود. به قیمت بی آبرو شدن و از دست دادن وجدانش ، از خان طرفداری می کرد. صورت برخاک ، نگاهی به او انداخت. نگاهی از سر ترحم. خنده ای زد و از هوش رفت.

 

" ... فصل گندیدن [تو]، فصل جون سختی ما ..."

می گویند تغییر یک رفتار در جامعه دو نسل طول می کشد. یعنی اگر شما از همین نسل شروع کنید و به دختران بگویید که حجاب خوب است چون جامعه پر است از نگاه های گرسنه و آلوده، خوب است چون زیبایی هایت مانع از این می شود که دیده شوی و ببینی، خوب است چون بهتر می توانی تشخیص دهی که آنکه به تو نزدیک می شود به دنبال تنوع است یا قلبش را برایت هدیه آورده، خوب است چون تمرین پرهیزکاری است و .... اگر صادق باشی و حرفت را بپذیرند شاید دونسل بعد تعداد کسانی که حجاب را انتخاب کرده اند بیشتر باشد. حال اگر به جای این کارها بگیرید و ببندید و آخرسر هم دستور بدهی که تو باید با اشتیاق حجاب را انتخاب کنی...

 

"روز پنجشنبه اومد ... "

از بیهوده بودن می ترسم، از بیهوده رفتن، از هیاهو برای هیچ. قرآن را باز می کنم:

"بگو می خواهید شما را به زیانکارترین مردم آگاه سازم * زیانکارترین مردم آنها هستند که عمرشان را در راه حیات دنیای فانی تباه کردند و به خیال باطل می پنداشتند نیکوکاری می کنند" کهف 103 و 104

 

 

"جمعه حرف تازه ای برام نداشت ..."

هزارسال است که می گوییم منتظریم. در این قرن ها همیشه بوده زمانی که آنقدر زمانه بر مردم تنگ می شده که می گفتند اگر امام الان ظهور نکند پس کی خواهدآمد. هنوز سیصد و سیزده نفری آدمی که باید باشند تا او تنها نباشد، حضورندارند. شاید قبل از آمدنش باید قلبهایمان را آماده ظهورش کنیم. قلب های تاریک و چشمان نابینا، امام را از غیر امام تشخیص نمی دهند.


________________________________________________________________

پی نوشت: جای عبدالله خدارحمی خیلی خالیه!