به عقیده فروم، در میان همه تهدیدها نسبت به علایق حیاتی انسان، تهدید نسبت به آزادی از لحاظ فردی و اجتماعی، اهمیتی فوق العاده دارد. برخلاف این عقیده گسترده که اشتیاق آزادی محصول فرهنگ است، شواهد فراوانی وجوددارد که نشان دهد شوق آزادی واکنش زیستی ارگانیسم انسان است.
یکی از پدیده هایی که این نظر را تقویت می کند این است که در سراسر تاریخ ملت ها و طبقه ها در صورتی که امکان پیروزی وجود داشته است با ستمگران جنگیده اند. تاریخ نوع انسان در واقع، تاریخ مبارزه به خاطر آزادی، تاریخ انقلاب هاست. رهبران همگی به دفعات از این شعار استفاده کرده اند که مردم خود را در نبردی به خاطر آزادی رهبری می کنند حال آنکه در واقع هدفشان برده ساختن آنان بوده است. هیچ وعده ای قدرتمند از این به قلب انسان نمی نشیند و از این پدیده پیداست که حتی رهبرانی که می خواهند آزادی را سرکوب کنند، وعده دادنش را لازم می دانند.
دلیل دیگری برای فرض وجود انگیزه ای ذاتی در انسان برای نبرد به خاطر آزادی در این واقعیت نهفته است که آزادی شرط رشد کامل هر شخص و سلامت ذهنی و جسمانی است؛ نبود آزادی انسان را زمین گیر کرده و ناسالم می سازد. آزادی بر تحت فشار نبودن اشاره ندارد، زیرا هرگونه رشدی تنها درون ساختاری صورت می گیرد و هر ساختاری مستلزم فشار است. (فن فوستر، 1970). مهم این است که آیا فشار پیش از هر چیز به خاطر شخص یا مؤسسه ای دیگر است، یا خودانگیخته است...
با توضیحات فوق فروم نتیجه می گیرد که همانند هر تهدیدی نسبت به علایق حیاتی، تهدید نسبت به آزادی، پرخاشجویی دفاعی را برمی انگیزد. و نتیجه جالب تری که می گیرد این است که در جهانی که اکثر مردم به ویژه مردم کشورهای توسعه نیافته از آزادی محرومند، دلیلی وجود ندارد که پرخاشجویی و خشونت طلبی وجود نداشته باشد.
فروم عقیده دارد که این محرومیت از آزادی حتی در بین افراد جوامع توسعه یافته هم دیده می شود. آنها آزادی خود را رها کرده اند زیرا نظام آنها وادارشان ساخته که چنین کنند، گرچه این مورد آنچنان آشکار نیست. و یک جمله قابل تامل: "این همه نفرت از کسانی که امروز به خاطر آزادی می جنگند شاید از این رو باشد که یادآور تسلیم شدن خودشان است"
در ادامه می گوید این واقعیت که پرخاشجویی انقلابی راستین (همانند هرگونه پرخاشجویی که با انگیزه هایی مانند دفاع از آزادی ایجاد شود) از لحاظ زیستی منطقی است و بخشی از کارکرد انسان معمول است، نباید کسی را بفریبد تا فراموش کند که نابودی زندگی همیشه نابودی است، حتی هنگامی که از لحاظ زیستی موجه باشد. مسئله اصول دینی، اخلاقی یا سیاسی شخص تعیین می کند که آیا شخص آن طور کشته شدن را از لحاظ انسانی موجه می داند یا نه. لیکن گذشته از اصول شخص در این مورد، مهم است بدانیم که پرخاشجویی به طور کامل دفاعی، چه آسان با ویرانسازی (غیردفاعی) و آرزوی سادیستی برای بازگرداندن وضعیت اداره کردن دیگران به جای اداره شدن، درهم می آمیزند. اگر چنین چیزی روی دهد، در آن هنگام، پرخاشجویی انقلابی تباه می شود و گرایش به تجدید اوضاعی خواهدداشت که در پی از بین بردنش بوده است.
پی نوشت یک. میان دو گروه که یکی برای آزادی می جنگد و دیگری برای در بند کشیدن، خشونت طلبی و پرخاشجویی دیده می شود. یک ظاهر و دو معنا. تراژدی آنجاست که ستمگر جبار، آزادی خواه را به خشونت ورزی متهم می کند.
پی نوشت دو. فروم به عنوان یک روانشناس مشهور است. جمله ای که در مورد نفرت تسلیم شدگان از آزادی خواهان دیدیم، دلیل روانشناختی رفتار بسیاری از افراد و شخصیت های سیاسی را برایم روشن کرد. مشابه این مسئله در جای دیگر هم وجود دارد. خشونت طلبی انقلابیونی که در آغاز کاملاً دفاعی بوده، به سادگی می تواند با آرزوی سادیستی برای بازگرداندن وضعیت مدیریت کردن دیگران به جای اداره شدن، در هم بیامیزد. نقطه ای که انقلابی گری مقدس خود به سمت استبداد و ضد خود تبدیل می شود.
پی نوشت سه. در افتادن با پویندگان راه آزادی دامی است که هر حکومت جباری در آن بیفتد به نابودی می رسد. اگر شکست بخورد که تکلیف معلوم است و اگر سرکوب کند، به زودی که خیزش جدیدی ایجاد می شود، خشم گروه سرکوب شده را گروه جدید به ارث می برند. انگار دردهای تاریخی ملت ها پوشیده اند تا زخم مشابهی پیدا شود و آنگاه خشمی به وسعت تاریخ از آنها سرمی زند.
بی ربط نوشت. می گویند روزی ملانصرالدین خبر داد که فلان جا آش می دهند و وقتی هجوم مردم را برای گرفتن آش دید، خود هم باور کرد که واقعاً آنجا آش می دهند و در پی آنها دوید. این حکایت مضحک تر می شود اگر برپاکردن سالگرد حماسه پرشکوه پخش آش در سال های بعد را هم به آن اضافه کنند.
سلام
نوشته ی جالبی بود ولی به نظر من شما همه چیز قاطی کردید.
قصد جسارت ندارم فقط نظرم و میگم
هر دو مطلبتون و خوندم و به این نتیجه رسیدم شما دینداریه شخصی و با مملکت داری قاطی کردید!
هر دوره زمانی و تاریخی فاصله بین حق و باطل همین مسائلی بوده که آدما دو تا مقوله که قابل قاطی کردن نیستند با هم جمع میکنند.
مسائلی که جدا شدنی نیستند و جدا میکنند مثل اینکه آب و از ماهی توی تنگ جدا کردن خب نمیشه
مثل جدایی دین و سیاست.
قشنگیه داستان اون وقتیه که خودت بهش برسی مثل حر
موفق و پیروز باشی
hasmic عزیز
ممنون که وقت گذاشتی، راستش رو بخوای درست منظورت رو متوجه نشدم، در نوشته های قبلی من رگه هایی از دین وجود داشت، اما خصوصاً دو نوشته اخیر صرفاً نقل قول هایی از یک روانشناس مشهور بود.
اما اگر منظور شما از قاطی کردن دو مفهوم دینداری شخصی و مملکت داری اینه که دین یک امر شخصیه و ربطی به مملکت داری نداره قبلا چند سطری راجع به این موضوع نوشتم:
http://nedayekhamoosh.blogsky.com/1388/11/17/post-49
http://nedayekhamoosh.blogsky.com/1388/12/07/post-51
پاینده باشی