ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

تضادها - بخش اول

امروز خیلی اتفاقی داشتم در مورد جنگ های رسانه ای مطلبی می خواندم. آنقدر پیچیدگی داشت که وحشت آور بود. وحشت اینکه چقدر محتمل است که آدم درگیر بازی هایی شود که اربابان رسانه ها برپا می کنند. اما رسانه ها حتماً به دلیلی اینقدر با اهمیت شده اند و البته تنها رسانه ها اینطور نیستند.

واقعاً دلیل  یا دلایل جنگ ها و کشمکش های  دنیا چیست؟ چه اهداف و انگیزه هایی وجوددارد  که انسان برای رسیدن به آن اهداف  و با نیروی آن انگیزه ها ، رنج این همه تلاش و کوشش را به جان می خرد؟

بسیاری از اهداف را در دو کلمه توانستم جای دهم : "قدرت" و "ثروت".

کسب قدرت و ثروت راهی است که به ذهن انسان رسیده است تا با آنها حرص رسیدن به بسیاری از تمایلات و خواسته های خود را ارضا کند. اما منابع ثروت و مراکز قدرت محدودند و حرص انسان نامحدود. بنابراین باید به لطایف الحیل متوسل شود تا به این منابع و مراکز دست پیدا کند و دیگران را پس زند. هدف و انگیزه مشخص شد، اما وسیله رسیدن به این اهداف: " هرچه لازم باشد ". علم ، فن آوری ، فرهنگ ، هنر ، دین ، اخلاق و هر چیز دیگری، اگر در قدرتمند تر شدن و ثروتمندتر شدن تاثیرداشته باشد، می تواند و باید به کار گرفته شود یا اگر مزاحمتی ایجاد می کند باید حذف شود.

و اینجا نقطه شروع بسیاری از کشمکش ها و جنگ ها است. قدرت طلبان و ثروت اندوزان جنگ های گرم و سرد و علمی و و رسانه ای و مذهبی و فرهنگی و قومیتی و ... را برپا می کنند تا به اهدافی که گفتیم برسند.

اما آیا تمام انسان ها این انگیزه ها و اهداف را دارند؟

در تاریخ انسان هایی می بینیم که به طرز آشکاری هدفشان کسب ثروت و رسیدن به قدرت نبوده است. اهدافی داشته اند که به طور کلی در فرهنگ های مختلف ارزشمند و انسانی شمرده می شوند. کسانی که برای کرامت انسان و آزادی و عدالت و ... تلاش کرده اند. این گروه همواره مزاحم گروه اول بوده اند.

ابزار گروه اول "هر چیز" است. اما گروه دوم در مقابل این " هر چیز " چه ابزاری دارد؟ آیا این نبرد نابرابر است؟ چرا تا به حال هیچ کدام غالب مطلق نبوده اند؟ و چرا برهم کنش های این گروه ها الگوهایی را نمایان کرده است که باعث شده عده ای حکم به تکرار تاریخ بدهند؟

قصد دارم به تدریج به این سؤال ها بپردازم.

سطل های رنگ

انقلاب

پرده اول

آزادی خواهی + آرمان گرایی + حق طلبی + ستم ستیزی + ... =  اتحاد علیه وضع موجود که دقیقاً ضد اینهاست

پرده دوم:

افزایش تدریجی انقلابیون + ضعف تدریجی مدافعین = شکست وضع موجود

پرده آخر:

تغییر موقعیت انقلابیون و حرکت تدریجی آنها از لایه های پایین اجتماع به لایه های بالایی و قرار گرفتن در موقعیت هایی که احتیاج به دانش و تجربه هایی دارد که ممکن است آنها نداشته باشند. به همراه تکرار اشتباهات کسانی که دیروز با آنها مخالف بودند و امروز در جایگاه آنها قرار گرفته اند. اگر چنین شود آنگاه آنچه رخ می دهد عبارت است از:

تصمیم های خطا، در نتیجه، آثار زیانبار، در نتیجه، سیاه شدن چهره نورانی انقلابیون، در نتیجه، بسته شدن مجدد نطفه ظهور طبقه های جدید معترضان آزادی خواه، حق طلب، ظلم ستیز و ....، در ادامه، توفیق پیدا کردن بخشی از آن معترضین برای تشکیل جبهه ای فراگیرتر، در ادامه تلاش جبهه جدید برای اثبات سیاهی جبهه قبلی و در آخر، تکرار دور قبلی.

نتیجه: ریسک انقلاب، مخصوصاً در جامعه ای که ضعف های فرهنگی زیادی دارد بسیار بالاست.


استبداد

شیوه سطل های رنگ:

ریختن رنگ سفید برروی خود و موافقان و پاشیدن رنگ سیاه برروی غیرخود و مخالفان.

یک تصویر:

صف بندی / قرارگرفتن در صفوف مقابل هم / پیدا کردن نقاط تاریک در صف مقابل و نقاط روشن در صف خود و بزرگ کردن آنها و نیز برعکس.

این طرز رفتار در به قدرت رسیدن یا نرسیدن صفوف و در برجایگاه قدرت ماندن یا نماندن آنها نقش دارد اما لزوماً تضمینی  برای  گذر به وضعی مطلوب نیست.

خطر:

برای تضعیف جامعه ای که شیوه سطل های رنگ در آن پذیرفته شده است، جنگ افروزی و تحریم و سرکوب آنچنان کارگر نیست چون باعث شکل گیری دوباره صفوف سپید متحد درونی در مقابل صفوف سیاه بیرونی می شود. برای از هم پاشیدن این جامعه تنها کافی است به بازیگران عرصه های مختلف، سطل های رنگ بیشتری داده شود تا اتحاد در مقابل بیرون به صفوف سیاه و سپید درونی منجر شود. حاکمانی که ظهور خود را با نفی مطلق دیگران آغاز می کنند به زودی به همان دامی می افتند که خود پهن کرده اند و بعد از مدتی کوتاه و سرزدن اشتباهات پشت سرهم نقش نجات بخش بودن آنها با نقش توجیه گر بودن عوض می شود. این وضع آبستن استبداد است و از دل استبداد است که انگیزه های ویران کننده وضع موجود شکل می گیرند.

 

گفتگو

نگاهی دیگر:

"ما" لزوماً بهترین نیستیم. "ما" انسان هایی خاکستری هستیم و چه بسا در زندگی تک تک ما روزهایی متمایل به سیاهی و روزهایی متمایل به سپیدی وجود داشته باشد و حتی در لحظه های یک روز.

باید به هم کمک کنیم. به نظر من، آنچه باید شکسته شود نه الزاماً ساختارهای موجود و جابجا شدن افراد است بلکه شکستن شیوه سطل های رنگ است.

به نظر من، "ما" و "آنها" در هر گروهی که در آن قرارداریم ، باید همواره گفتگو کنیم و در تلاشی صمیمانه "باهم"  تصمیم های درست تر بگیریم. باید بپذیریم که ما لزوماً بهترین نیستیم که با این فرض راه را برای محکوم کردن دیگران باز کنیم. باید:

 برای به نقد گذاشتن خود آماده شویم. قبل از "آنها" ، "ما" شروع کنیم.

خود را ملزم کنیم تا اشتباهاتمان را بپذیریم. قبل از "آنها"، "ما" نقدها را بشنویم و بپذیریم.

برای اصلاح اشتباهاتمان  تلاش کنیم.

نتیجه: بهبود تدریجی / طولانی اما مستمر

مشکل: سرمایه چنین حرکتی تغییر فرهنگ است. زمان زیادی طول می کشد تا یاد بگیریم سطل های رنگ را کنار بگذاریم و آیینه های صداقت را رو در روی هم بگیریم.

درپایان:

به خاتمی احترام می گذارم.

احترام می گذارم به این دلیل که برای اولین بار شعار "زنده باد مخالف من" را سرداد. او می خواست فرهنگ گفتگو را جایگزین فرهنگ رنگ پاشی کند. اما نشد. حتی در میان دوستان و طرفدارانش هم ( خودم راهم جدا نمی کنم )  این فرهنگ شکل نگرفت. فرهنگی که به آن نیاز داریم. پس زدن این فرهنگ یعنی باز کردن راه شکل گرفتن فرهنگ سیاه کردن هرچه غیر از خود، و افتادن در دور باطلی که به آن اشاره شد.

 

چکیده کاوش در جنگ جمل

همانطور که از نوشته های قبلی من پیداست، به دنبال میزان می گردم. به دنبال میزانی که با آن هر کس را و هر موقعیتی را بتوان سنجید، پس از مدتی سردرگمی تلاش کردم در رفتار امام به دنبال این میزان بگردم. هرچند زود است که بگویم به قطعیت و یقین رسیده ام اما می توانم بگویم که هرچه بیشتر خواندم و فکر کردم بیشتر شیفته امام شدم. جوان تر که بودم، از جنگ های امام علی چیزی جز مسائل کلی و اینکه با چه کسانی بود و نتیجه چه بود و ... نمی دانستم. چند وقت پیش تصمیم گرفتم که یک جلد از کتاب "امام علی ابن ابیطالب" نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود را که مربوط به فاجعه جمل بود را این بار با دقت بیشتری بخوانم تا بفهمم که شیوه امام در مواجهه با مخالفینش چگونه بوده است. این کتاب اخیراً تمام شد و من تلاش کردم چکیده ای از آنچه به دست آورده ام را بنویسم. به جزئیات و شرح ماجرا نپرداخته ام و صرفاً برداشت های خود و بخش هایی از متن کتاب  را آورده ام.

شک نیست که برای من درک علی بسیار سخت و شاید ناممکن باشد، اما به حکم آنکه "آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید" و آشنایی با بخشندگی مولا، جسارت کردم و این سطرها را نوشتم و البته خالی از اشکال نخواهند بود.

الف)

عده ای در مقابل امیرالمؤمنین قیام کردند، آنهم به بهانه هایی که حتی اگر در آن صادق بودند هم تقصیری متوجه امام نبود. قیام مسلحانه کردن در مقابل کسی مانند علی، و در آن شرایط که جامعه به شدت به آرامش و وحدت احتیاج داشت، در نظر ما چه معنایی دارد و انتظار چه واکنشی از جانب رهبر آن جامعه داریم؟

امام به قصد اصلاح برخاست. حتی در آغاز کاروانش کمتر به سپاهی جنگجو شبیه بود.

-          قصدی جز اصلاح ندارم اگر از ما بپذیرند و دعوت ما را برای اصلاح اجابت کنند.

-          اگر اجابت نکردند؟

-          آنها را به عذر خودشان وامی گذاریم و صبر می کنیم ...

-          اگر رضایت ندادند؟

-          می گذاریم دست از سر ما بردارند ...

-          اگر دست از سر ما برنداشتند؟

-          ما دست از سر آنان برمی داریم ...

هدف امام اصلاح بود و نه جنگ افروزی. آنان که به خیال خودشان می خواستند لشگری فراهم کنند و قیام کنندگان را تارومار کنند از میزان فاصله داشتند.

ب)

از این لحظه به بعد تلاش امام را برای برقرارکردن صلح و آشتی و وحدت میان مردم می بینیم و تلاش منافقان و کسانی که طمع قدرت آنان را کور کرده بود برای جنگ افروزی.

امام تمام تلاشش را به کار می گیرد تا آنانکه به رویش شمشیر کشیده اند را بیدارکند. از استدلال کردن و دفاع کردن از موضع خود باکی ندارد، چراکه صادق است و مطمئن. در مقابل، مدعیان هرگاه که در مقابل منطق استوار امام و صداقت او قرار گرفتند رسوا شدند.

چرا امام از سخن گفتن مخالفانش بهراسد. اصلاً مخالفینش بهترین وسیله برای اثبات حقانیت او بودند. اگر در تاریکی جهل و اشتباه بودند که با شنیدن کلام امام بیدار می شدند و اگر مغرض و تفرقه افکن بودند که سستی برهان هایشان را همه می فهمیدند. در آن سو، کینه توزان باید هرکاری می کردند که ندای علی به گوش اطرافیانشان نرسد، باید هر کاری می کردند تا تصویرهای نادرست را به جای حقیقت به مردم پیرامونشان نشان دهند. به زبان امروز باید مخالفشان سانسور می شد.

امام صادق بود و مطمئن و نشسته بر جای حق. همین باعث می شد که از برخاستن هیچ صدای مخالفی نهراسد، بلکه تمام آن رفتارها را به فرصتی برای روشنگری تبدیل کند. آنهایی که صداقت نداشتند از میزان دور می شدند.

ج)

ابوموسی، این روحانی نمای متحجر که از روی نادانی خود را برتر از امام می دانست، دعوت او را برای تجهیز سپاه و اعزام به بصره نادیده گرفت. نتیجه این سرباززدن جنگی بود که می توانست رخ ندهد.

" درحالی که در نزدیکیتان فرودآمده ام شما را (برای یاری) انتخاب کردم ... و به خاطر حادثه ای که پیش آمده است به شما پناه آوردم، پس یار و یاور دین خدا باشید، برخاسته پیش ما بیایید. زیرا اصلاح خواست ماست، تا بار دیگر امت به صورت برادر درآیند ... "

اما بشنوید از تحجر و نادانی ابوموسی در سخنرانیش برای مردم:

" ... دو مسئله در این میان وجود دارد: نشستن راه آخرت است و قیام کردن راه دنیا، خودتان هرکدام را که می خواهید انتخاب کنید."

نادانان و آنهایی که به جای فکر کردن و تحلیل، به الفاظ و ظواهر توجه می کردند از میزان فاصله می گرفتند.

د)

هنگامی که امام رو در روی سپاه دشمنانش بود. قبیله ای که به حقانیت او پی برده بودند از امام خواستند که به او ملحق شوند. نیاز به توضیح نیست که در شرایطی که هر لحظه احتمال وقوع جنگی سخت می رود، قوی تر شدن سپاه چقدر حیاتی است. امام درخواست آنان را نپذیرفت به این دلیل که آن قبیله باید برای پیوستن به امام پیمانشان را با طلحه و زبیر می شکستند. تنها از آنها خواست که از جنگیدن خودداری کنند. ناجوانمردی و پیمان شکنی سخت از علی به دور است.

راه رسیدن به هدف برای امام کمتر از خود هدف نبود و کمند انسان هایی که اینگونه باشند. برای ما که خصوصاً در دنیای امروز عادت کرده ایم سیاست مدارانی را ببینیم که برای اهدافی ناچیز، برای باقی ماندن در قدرت و برای منفعت طلبی حاضرند به هر وسیله ای چنگ بزنند، درک این رفتار امام راحت نیست.

پیمان شکنان و آنهایی که برای پیروز شدن حاضر بودند ناجوانمردی کنند از میزان فاصله گرفتند.

ه) در تمام مدتی که تا شروع جنگ سپری شد، امام دست از نامه نگاری و روشنگری برنداشت. آنقدر صبر کرد و برای خاموش کردن آتش فتنه تلاش کرد که حتی صبر برخی از یارانش لبریز شد و به خاطر این همه صبر او را ملامت می کردند. حتی گاهی تهمت ترسیدن به او می زدند و یا پیرشدن و دوری از تهور جوانی را دلیل این خودداری می دانستند. آن گروه از دشمنانش نیز که گوشی برای شنیدن حرف حق نداشتند آنقدر لجاجت ورزیدند که حجت بر آنها تمام شد.

بعد از آنکه دشمنان گستاخی را از حد گذراندند، جنگ آغاز شد. امام در نهایت آرامش و اطمینان در قلب سپاه بود. آنگاه که سپاه امام از دو جناح در تنگنا قرارگرفته بود، یک تنه چنان بر قلب سپاه دشمن تاخت که شکافی عمیق در بین آنها پدیدآمد و جز او کسی جسارت این حمله را نداشت.

هم آن کسانی که امام را بابت بردباریش سرزنش می کردند و هم آنان که در مقابلش لجاجت می ورزیدند، از میزان فاصله گرفتند.

و) به هر حال جنگ تمام شد و از سپاهیان دشمن عده زیادی کشته شدند، عده ای فرار کردند و عده ای به اطاعت امام در آمدند. همه در امان بودند چه آنهایی که فرار می کردند و چه آنهایی که به امام می پیوستند. اما هنگام هلهله و شادی نبود. امام تمام تلاشش را کرد تا به مجروحان و اسیران رسیدگی کند و کاملاً مراقب بود تا سپاهیانش عملی نابخردانه نکنند. می توانست دادگاهی نظامی تشکیل دهد و تمام دستگیرشدگان را محاکمه کند و به اعدام محکوم کند تا مبادا دوباره فتنه انگیزی کنند و نیز درس عبرتی برای سایر دشمنان باشد. اما این کار را نکرد.

او علی است. تجسم جوانمردی. لحظه لحظه زندگی او کافی است تا وجدان خفته ای را بیدار کند.

" وجود او نمونه رسایی است که قبل از گفتار عملش به سخن درمی آید. بربالین هیچ کشته ای از دشمنانش نگذشت که برای وی نگرید و مردم پیرامون خود را به گریه نیندازد. با هیچ جسدی مواجه نشد که پس از شناخته شدن آنان صفحه های بسته فضائلشان را نگشاید و برملا نسازد ..."

کسانی که پس از غلبه بر دشمنی که تا ساعتی پیش درپی کشتن آنان بود، قصد بدرفتاری با اسیران را داشتند از میزان فاصله گرفتند.

ز) پس از ساماندهی میدان نبرد امام به بصره رفت. همه مردم بصره مورد بخشش امام قرارگرفتند. همانهایی که تا چند روز پیش شمشیر برروی او کشیده بودند. یاران امام به شدت از تجاوز به حریم خانه های مردم منع شده بودند. برخی که انتظار به بردگی کشیدن شکست خوردگان را داشتند، سخت گیری شدید امام را تاب نمی آوردند، غافل از اینکه علی برای رهانیدن آمده بود نه در بند کشیدن.

در بین مردم بصره زنانی بودند که عزیزانشان را در جنگ از دست داده بودند و داغ دیده بودند. امام اصحابش را به شدت در مورد مراعات آنان توصیه کرده بود و مانند همیشه رفتارش گویاتر از سخنش بود. یکی از آن زنان هنگامی که امام را دید نوحه سرایی را قطع کرد و امام را مخاطب قرارداد:

"علی! ای کشنده محبوبان! ای پراکنده کننده جمع! خدا فرزندانت را یتیم کند که فرزند عبدا... را یتیم کردی ..."

بدون هیچ سخنی از کنار آن زن گذشت. حتی کسی که از گفتار آن زن به خشم آمده بود را توبیخ کرد و باز به دیگران تذکر داد. امام دشمنانش را مورد بخشش و عفو قرارداد و بر یارانش بسیار سختگیر بود تا مبادا از مسیر راست منحرف شوند.

شیعه علی بودن آسان نبود و در گروه پیروان او قرارداشتن به تنهایی برای آنها امنیت و فرار از عدالت را به دنبال نداشت. آنانکه تاب عدالت مولا را نداشتند از میزان فاصله گرفتند.

ح) هنگامی که امام صلاح را در این دید که عایشه را به حجاز بازگرداند، وسایل سفرش را فراهم کرد و او را با نهایت احترام روانه حجاز کرد. آنقدر جوانمردی امام آشکار بود که خود عایشه به نیکی علی اعتراف کرد. امام چهل نگهبان همراه او فرستاد تا خدمت او را کنند. هربار که چشم عایشه بریکی از آنها می افتاد می گفت : "با مامورکردن مردان و سربازان خود بر من آبرویم را ریخت". وقتی به پایان سفر رسیدند فهمید که آن نگهبانان زن بودند و برای شناخته نشدن لباس مردانه پوشیده بودند.

امام اینگونه با کسی که از روی خشم توطئه کرد و قیام کرد و سپاه تدارک دید برخورد کرد. او را مجازات نکرد و به زندان نینداخت. اما چنان در حق او جوانمردی کرد که عایشه دیگر در این گونه امور شرکت نکرد.

 

 

شبیه سازی تاریخی

شبیه سازی تاریخی از نظر من یعنی اینکه در تحلیل شرایط زمانی و مکانی فعلی، یک رویداد تاریخی پیداکنیم که در آن واقعه، خوب ها و برحق ها در مقابل بدها و ناحق ها قرارگرفته اند و البته در فرهنگ ما پاکی گروه اول و پلیدی گروه دوم اثبات شده است. قدم بعدی این است که شخصیت های مهم و تاثیرگذار از هر دوطرف را پیدا کنیم. از آنجاکه قاعدتاً ما برحق هستیم پس افراد مشابه ما در گروه حق قرارداشته اند و طرف مقابلمان در گروه باطل. خوب کار ما تمام شد. حالا دلیل محکمی برای تخریب مخالفان پیدا کردیم. چون شبیه افرادی هستند که تاریخ در گذشته چهره پلیدشان را نمایش داده است.
شبیه سازی این اشکال را دارد که طرف مقابل ما هم عین همین کار را می تواند انجام دهد. به نظرمن کسی با شبیه سازی صرف نمی تواند خود را اثبات یا دیگری را نفی کند.