ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

همه خوشحالیم

می خوام یکی از صحنه های جالبی رو که معمولاً توی میدون ولی عصر می بینم براتون توصیف کنم. اصلاً هم نمی خوام از این ماجرا برداشت سیاسی یا اجتماعی کنم. تحلیلش با خودتون.

ضلع جنوب غربی میدون، روبروی سینما، چند تا جوون مشغول توزیع برگه های تبلیغ آموزشگاه های مختلف هستن. یه عده آدم هم مثل من دارن از اونجا رد می شن. یه رفتگر مهربون هم تمام وقت اونجا حضور داره. اشکالش چیه؟ صبر کنید، مسئله به این سادگی ها نیست!

توزیع کننده ها، برگه هاشون رو بالاخره یه جوری به یه جای رهگذرا بند می کنن.

عده زیادی از مردم به خاطر اینکه کمکی به زودتر تموم شدن برگه ها بکنند برگه ها رو می گیرن و دو قدم اونورتر پرت می کنن روی زمین!

کار رفتگر هم که معلومه، برگه های پرت شده رو جارو می کنه و می ریزه توی سطل آشغال!

می بینید چقدر جالبه؟

  • مسؤولین آموزشگاه خوشحالند که در این رقابت تنگاتنگ، از رقباشون در تبلیغ کردن عقب نیفتادن.
  • کارت پخش کن ها خوشحالند که کارشون رو انجام می دن و آخر روز یه پولی دستشون میاد.
  • رهگذرها خوشحالن که با گرفتن برگه ها دارن به کارت پخش کن ها کمک می کنن.
  • و شهرداری خوشحاله که به بهترین شکل و سریع ترین زمان داره برای نظافت شهر تلاش می کنه.

 

عجب اکوسیستم پیچیده ای!!!

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
معصومه سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

خیلی جالب بود

خودم چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ

یکی از رفقا گفت چاپخونه رو نگفتی
راست می گه اونها هم خوشحالن که کارشون رونق داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد