ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

زمستان است



یه گوشه از پارک زندگی می کنه. یه آدم خیر براش یه خیمه کوچیک گرفته که از سرما یخ نزنه. دست روزگار اونو از بالا به زیر کشیده و آدمی که تا چند سال پیش برای خودش کسی بوده الان چادرنشین شده. به دنیای اون که نزدیک می شی می فهمی که ما آدم ها هرچند که کنار هم هستیم اما هرکدوم دنیای خودمون رو داریم. مفاهیم و حتی اشیاء برای ما تفسیر متفاوتی دارند.

دیشب برف اومده بود. از کنار پارک رد می شدم. مردم رو می دیدم که از دیدن برف ذوق زده شده بودند و اومده بودن توی پارک. برف بازی و شادی و سروصدا. چند متر اونطرف تر زیر خیمه ای تاریک، یک نفر نگران بود که نکنه برفاب به زیر چادرش بیاد. چقدر معنای برف می تونه برای دونفر متفاوت باشه!
وقتی جشن تولد می گیریم، همه خوشحالیم. جشن نور و صدا و هدیه و رقص و ... امشب دیدم شمع تولد روشن کرده بود. تولدش نبود، شمع های معمولی زود تموم می شدن و خیمه اش تاریک میشد. شمع تولد برای خودش گرفته بود تا دیرتر تموم بشه. حتی شمع تولد هم می تونه دو معنا داشته باشه!
باز کردن شیر اجاق گاز و چایی درست کردن و غذا پختن، اونقدر برای ما ساده است که اصلاً بهش فکر نمی کنیم. برای اون باز کردن شیر گاز یعنی یک قدم به سرما نزدیک تر شدن. یعنی اگه نتونه کپسول گاز پیک نیکی رو دوباره پرکنم چی؟! یعنی مبادا خوابت ببره و گاز خفت کنه!
با این همه خدا رو شاکره. با این همه نگران اینه که مبادا شب که می خوابه دین کسی به گردنش باشه، با این همه وقتی بهش می گن پتو کم نداری می گه نه چرا اسراف کنم همین کافیه! با همه اینها هنوز می خنده، هنوز وقتی پولی بیشتر از خرج یومیه اش گیرش میاد برای خودش شیرینی تر می گیره و جشن برگزار می کنه. بهونه هاش برای خندیدن خیلی ساده تر از بهونه های من و توست، جشن به دست آوردن پول شیرینی، جشن روشن شدن چادر، جشن فرارسیدن شبی گرم تر از شبهای گذشته ...


خیلی جرأت می خواد که روبروی این آدم ها وایسی و بگی:


کاش امشب برف بیاد


پرخاشجویی و آزادی

به عقیده فروم، در میان همه تهدیدها نسبت به علایق حیاتی انسان، تهدید نسبت به آزادی از لحاظ فردی و اجتماعی، اهمیتی فوق العاده دارد. برخلاف این عقیده گسترده که اشتیاق آزادی محصول فرهنگ است، شواهد فراوانی وجوددارد که نشان دهد شوق آزادی واکنش زیستی ارگانیسم انسان است.
یکی از پدیده هایی که این نظر را تقویت می کند این است که در سراسر تاریخ ملت ها و طبقه ها در صورتی که امکان پیروزی وجود داشته است با ستمگران جنگیده اند. تاریخ نوع انسان در واقع، تاریخ مبارزه به خاطر آزادی، تاریخ انقلاب هاست. رهبران همگی به دفعات از این شعار استفاده کرده اند که مردم خود را در نبردی به خاطر آزادی رهبری می کنند حال آنکه در واقع هدفشان برده ساختن آنان بوده است. هیچ وعده ای قدرتمند از این به قلب انسان نمی نشیند و از این پدیده پیداست که حتی رهبرانی که می خواهند آزادی را سرکوب کنند، وعده دادنش را لازم می دانند.
دلیل دیگری برای فرض وجود انگیزه ای ذاتی در انسان برای نبرد به خاطر آزادی در این واقعیت نهفته است که آزادی شرط رشد کامل هر شخص و سلامت ذهنی و جسمانی است؛ نبود آزادی انسان را زمین گیر کرده و ناسالم می سازد. آزادی بر تحت فشار نبودن اشاره ندارد، زیرا هرگونه رشدی تنها درون ساختاری صورت می گیرد و هر ساختاری مستلزم فشار است. (فن فوستر، 1970). مهم این است که آیا فشار پیش از هر چیز به خاطر شخص یا مؤسسه ای دیگر است، یا خودانگیخته است...
با توضیحات فوق فروم نتیجه می گیرد که همانند هر تهدیدی نسبت به علایق حیاتی، تهدید نسبت به آزادی، پرخاشجویی دفاعی را برمی انگیزد. و نتیجه جالب تری که می گیرد این است که در جهانی که اکثر مردم به ویژه مردم کشورهای توسعه نیافته از آزادی محرومند، دلیلی وجود ندارد که پرخاشجویی و خشونت طلبی وجود نداشته باشد.
فروم عقیده دارد که این محرومیت از آزادی حتی در بین افراد جوامع توسعه یافته هم دیده می شود. آنها آزادی خود را رها کرده اند زیرا نظام آنها وادارشان ساخته که چنین کنند، گرچه این مورد آنچنان آشکار نیست. و یک جمله قابل تامل: "این همه نفرت از کسانی که امروز به خاطر آزادی می جنگند شاید از این رو باشد که یادآور تسلیم شدن خودشان است"
در ادامه می گوید این واقعیت که پرخاشجویی انقلابی راستین (همانند هرگونه پرخاشجویی که با انگیزه هایی مانند دفاع از آزادی ایجاد شود) از لحاظ زیستی منطقی است و بخشی از کارکرد انسان معمول است، نباید کسی را بفریبد تا فراموش کند که نابودی زندگی همیشه نابودی است، حتی هنگامی که از لحاظ زیستی موجه باشد. مسئله اصول دینی، اخلاقی یا سیاسی شخص تعیین می کند که آیا شخص آن طور کشته شدن را از لحاظ انسانی موجه می داند یا نه. لیکن گذشته از اصول شخص در این مورد، مهم است بدانیم که پرخاشجویی به طور کامل دفاعی، چه آسان با ویرانسازی (غیردفاعی) و آرزوی سادیستی برای بازگرداندن وضعیت اداره کردن دیگران به جای اداره شدن، درهم می آمیزند. اگر چنین چیزی روی دهد، در آن هنگام، پرخاشجویی انقلابی تباه می شود و گرایش به تجدید اوضاعی خواهدداشت که در پی از بین بردنش بوده است.



پی نوشت یک. میان دو گروه که یکی برای آزادی می جنگد و دیگری برای در بند کشیدن، خشونت طلبی و پرخاشجویی دیده می شود. یک ظاهر و دو معنا. تراژدی آنجاست که ستمگر جبار، آزادی خواه را به خشونت ورزی متهم می کند.
پی نوشت دو. فروم به عنوان یک روانشناس مشهور است. جمله ای که در مورد نفرت تسلیم شدگان از آزادی خواهان دیدیم، دلیل روانشناختی رفتار بسیاری از افراد و شخصیت های سیاسی را برایم روشن کرد. مشابه این مسئله در جای دیگر هم وجود دارد. خشونت طلبی انقلابیونی که در آغاز کاملاً دفاعی بوده، به سادگی می تواند با آرزوی سادیستی برای بازگرداندن وضعیت مدیریت کردن دیگران به جای اداره شدن، در هم بیامیزد. نقطه ای که انقلابی گری مقدس خود به سمت استبداد و ضد خود تبدیل می شود.
پی نوشت سه. در افتادن با پویندگان راه آزادی دامی است که هر حکومت جباری در آن بیفتد به نابودی می رسد. اگر شکست بخورد که تکلیف معلوم است و اگر سرکوب کند، به زودی که خیزش جدیدی ایجاد می شود، خشم گروه سرکوب شده را گروه جدید به ارث می برند. انگار دردهای تاریخی ملت ها پوشیده اند تا زخم مشابهی پیدا شود و آنگاه خشمی به وسعت تاریخ از آنها سرمی زند.
بی ربط نوشت. می گویند روزی ملانصرالدین خبر داد که فلان جا آش می دهند و وقتی هجوم مردم را برای گرفتن آش دید، خود هم باور کرد که واقعاً آنجا آش می دهند و در پی آنها دوید. این حکایت مضحک تر می شود اگر برپاکردن سالگرد حماسه پرشکوه پخش آش در سال های بعد را هم به آن اضافه کنند.

پرخاشجویی دفاعی

درحال خواندن مطلبی از اریک فروم هستم در مورد انواع پرخاشجویی. بعد از مدت ها که دست به قلم نبرده بودم، این مطلب خصوصاً در دنیای امروز که خشونت در آن بیداد می کند، آنقدر برایم جذابیت داشت که تصمیم گرفتم خلاصه ای از آن را در اینجا بیاورم. در آغاز از پرخاشجویی دفاعی شروع می کنم.

پرخاشجویی دفاعی نوعی از پرخاشجویی است که مشابه آن در جانوران نیز دیده می شود. همانطور که جانوران هنگامی که علایق حیاتی آنها مانند خوراک، مکان، بچه و جفت تهدید می شود، با هجوم یا گریز واکنش نشان می دهند، انسان نیز هنگامی که احساس می کند که زندگی ، سلامت و دارایی اش در معرض خطرند، با هجوم یا گریز واکنش نشان می دهد. اما سه نکته در این خصوص وجود دارد:

الف. جانوران تنها خطرات روشن و موجود را به عنوان تهدید دریافت می کنند، اما انسان علاوه بر اینها به دلیل برخورداری از توانایی آینده نگری و تجسم، نسبت به خطرات و تهدیدهایی که می تواند امکان رخدادشان در آینده را تصورکند هم واکنش نشان می دهد. بنابراین از جمله عوامل تحریک مکانیسم پرخاشجویی دفاعی، احساس تهدید است.

ب. انسان تنها مستعد پیش بینی خطرهای واقعی آینده نیست؛ مستعد است که از سوی رهبران خود برای دیدن خطرهایی متقاعد شود یا شستشوی مغزی شود که در واقعیت وجود ندارد. خیزش پرخاشجویی با شستشویی مغزی، تنها در انسان می تواند روی دهد.

در بسیاری از موارد که دلایل واقعی نهفته در پس ذهن رهبران، امکان به حرکت درآوردن جامعه را ندارد حکومت تلاش می کند جامعه را به این باور برساند که مورد تهدید قرارگرفته است تا واکنش طبیعی علیه تهدید به حرکت درآید.

برای القای اینگونه افکار به واسطه زبان و ساختار اجتماعی مناسب برای شستشوی مغزی احتیاج است. شخصیت های با نفوذ مانند جادوگران یا رهبران سیاسی و مذهبی ظرفیت ایجاد چنین ساختاری را دارند.

ج. به دلیل اینکه محدوده علایق انسان ها فراتر از قلمرو علایق جسمانی است دامنه پرخاشجویی دفاعی آنها نیز گسترده است. انسان برای حفظ علایق حیاتی حفظ کننده تعادل روانی اش همانقدر حساسیت دارد که مربوط به علایق حیاتی جسمانی. بیش از هرچیز، انسان علاقه حیاتی به حفظ جهت گیری خود دارد. چنانچه دیگران، با اندیشه هایشان طوری انسان را تهدید کنند که جهت گیری او را مورد چون و چرا قرار دهد، نسبت  به این اندیشه ها همانگونه واکنش نشان می دهد که نسبت به یک تهدید بسیارجدی. ممکن است برای دلیل تراشی برای این نوع واکنش، ممکن است اندیشه های جدید را ذاتاً "غیر اخلاقی" ، "غیر متمدن" ، "دیوانگی" و هرچیز نفرت انگیز دیگری بنامد اما این دشمنی در واقع از اینجا برمی خیزد که "خود" احساس تهدید می کند.

به طور کلی می توان گفت که ترس، قدرت به حرکت درآورد پرخاشجویی یا گریز را دارد. گریز اغلب هنگامی ظهور می کند که شخص هنوز راهی برای نجات اندک آبرویی دارد. لیکن چنانکه در تنگنایی به دام افتاده باشد و هیچ امکان گریزی نمانده باشد، بروز خشونت ورزی و پرخاشجویی محتمل تر است. البته گریز به دوعامل بزرگی واقعی تهدید و قدرت تهدیدشونده نیز بستگی دارد.

ترس، همانند درد،  احساسی بسیار ناراحت است و برای رهایی از آن تقریباً هر کاری می کند. از جمله استفاده از مواد مخدر، محرک جنسی، خواب، و همراهی دیگران. پرخاشجویی یکی از مؤثرترین راه های رهایی از اضطراب است. هنگامی که کسی بتواند از حالت انفعالی ترس بیرون بیاید و تهاجم را آغاز کند، طبیعت رنج بار ترس ناپدید می شود.

پی نوشت یک: جامعه ای را تصور کنید که طبقه ای در آن به وجود بیاید که امکانات زیادی بدون اینکه شایستگی برخورداری از آنها را داشته باشند، به طرز ناعادلانه ای در اختیار آنها قراردهد. این گروه به این نتیجه خواهند رسید که این وضعیت خوشایند تنها در صورتی تداوم پیدا می کند که سیستم پشتیبانی کننده از آنها پابرجا بماند. نتیجه اینکه، تهدید سیستم در واقع علایق این طبقه اصطلاحاً "مفت خور" را تهدید می کند. در نتیجه به راحتی می توان از آنها برای رفتار بی رحمانه علیه تهدید کنندگان سیستم استفاده کرد.

پی نوشت دو: اصلاً دور از ذهن نیست که در یک جامعه به کوچکی یک خانواده یا به بزرگی یک ملت، ساختارهایی برای شستشوی مغزی پدید بیایند. سرمایه گذاری در این حوزه هیچ وقت کافی نخواهدبود. دستگاه تبلیغ این قدرت را خواهد داشت که نیروی اجتماع را برای پرخاش علیه تهدیدهای ساختگی بسیج کند و از آن استفاده ها ببرد.

پی نوشت سه: اگر جامعه ای بپذیرد که از مکانیزم طبیعی پرخاشگری دفاعی به نحوی که در دو پی نوشت قبلی گفته شد سوء استفاده کند. باید:
  • از آگاه شدن توده ها ترس داشته باشد
  • تا جایی که می تواند از ابزار سانسور استفاده کند
  • مانع از برخاستن صدای منتقدان شود
  • و ...


تا سرمایه گذاری اش برای شستشوی مغزی آنها هدر نرود. و نیز به جای جذب نخبگان جامعه که به محض دیدن ناراستی ها زبان به انتقاد می گشایند به دنبال لمپن های بی سواد باشد تا طبقه مفت خور را تشکیل دهد و از نیروی خشونت ورزی آنها برای حفظ موقعیتشان، در جهت حفظ خود استفاده کند.


پی نوشت چهار: این همه مرا به یاد اقدامات معاویه می اندازد که از همه این ابزار استفاده کرد تا خشونت علیه علی و آل علی (ع) را توجیه کند. و چه سخت بود تلاش حسین برای بیدار کردن انسان های مفت خور شستشوی مغزی شده و حیوان های انسان نمایی که اوج وحشیگری را به نمایش گذاشتند. آنقدر وحشیانه که هنوز هم در زیارت عاشورا بر آنها و آخرین تابعینشان لعنت می فرستند.

مثل همه واژه ها


واژه ها و مفاهیم در ظرف های زمانی و مکانی متفاوت معانی متفاوتی (و چه بسا متضاد) از آنچه به خاطر آنها وضع شده اند پیدا می کنند.

مثل "سلام" که زمانی به این معنی بود که "از من به تو گزندی نمی رسد" و امروز یعنی "من آمدم"

مثل "خداحافظ" که زمانی به این معنی بود که "تو را به خدا می سپارم" و امروز یعنی "من رفتم"

مثل "حسین" که می توان در او تمام حماسه ها  را دید و آن را محدود می کنیم به محرکی برای علم کردن علم و کتل و دیگ های پلو.

مثل "دین" که تعریف آن به راحتی از "راه رهایی انسان" بدل به "وسیله ای برای دربند کردن آنها" تبدیل می شود.

مثل "قرآن" که زیرپا گذاشتن آیه های آن از سوی مدعیان مسلمانی باید دردناک تر از پاره کردن اوراق آن از سوی دیگرانی باشد که اصلا آن را نمی شناسند.

مثل بدل کردن "اعمال مجازات بر مجرم به منظور پیراستن جامعه از کژی ها" به "اطلاق واژه مجرم به آنهایی که می خواهیم مشمول مجازات شوند"

مثل "سردار" که زمانی به معنای "مالک اشتر" بود که در اوج قدرت پاسخ یک بی احترامی ناحق را نداد و امروز ...

مثل خیلی از واژه ها که ظهورشان دلیل دیگری داشته و به چیز دیگری بدل شده اند، واژه هایی مانند "همت" و "باکری" یادآور بزرگراه هایی از شرق به غرب و از شمال به جنوب این شهر شلوغ شده اند و خانواده هاشان جزو آثار دفاع مقدس نیستند که بنیادی برای حفظ آن آثار وجود داشته باشد. و اصلاً خود "دفاع مقدس" تبدیل شده به همایش و پوستر و شعر و تبریک و تکرار اعمالی که در یک هفته از سال "سنت" شده است.

بد نیست هر از گاهی ، نگاهی ژرف تر به رسم ها و سنت ها بیاندازیم.