"چندجا در زندگی و فعالیت های دیپلماتیک ماکیاولی یکی از معضلات سیاسی چنان پیش چشم او با واقعبینی بهحساب گرفته و حل شد که نه تنها ستایش بی چون و چرای او را برانگیخت، بلکه همچنین در نظریات وی در خصوص رهبری سیاسی تاثیر روشن باقی گذاشت.یکی از اینگونه موارد در 1503 ، در جراین زورآزمایی طولانی چزاره بورجا و پاپ پیش آمد. ماکیاولی شیفته این شده بود که ببیند یولیوس چگونه می خواهد گره کوری را که حضور دوک در دربار او ایجاد کرده است به سرپنجه تدبیر بگشاید، و به کمیته دهنفری جنگ خاطرنشان ساخت:"نفرتی که آن مقام قدوسیمآب همیشه [از بورجا] داشته به همه معلوم است"، ولی این امر تغییری در این واقعیت نمیدهد که بورجا در انتخاب شدن پاپ "به دوک وعدههای بزرگ دادهاست" (سفارتها، 599). مسئله حلناشدنی مینمود، بدین معنا که یولیوس چگونه ممکن بود امیدوار باشد که بدون عهدشکنی، آزادی عمل پیداکند.
ماکیاولی بهزودی دریافت که پاسخ در دو مرحله آنچنان سادهای بهدست میآید که انسان نمیداند چه بگوید. یولیوس پیش از انتخاب به مقام جدید، بهدقت تاکید کردهبود که "مردی صادق و یکدل است" و، بنابراین، خویشتن را بدون قید و شرط متعهد میداند که با بورجا "در تماس بماند تا بتواند به عهد خود به وی وفا کند" (سفارتها، 621، 613). ولی همینکه احساس امنیت کرد، بلافاصله زیر تمام وعدههای خود زد. نه تنها منصب و سپاهیانی را که گفته بود به دوک نداد، بلکه دستور داد او را دستگیر و در کاخ پاپ زندانی کردند. ماکیاولی بهزحمت قادر بود شگفتی و ستایش خویش را از این کار پنهان کند و نوشت: "ببینید این پاپ چگونه شرافتمندانه دیون خود را ادا میکند: برای اینکه بدهیها را تصفیه کند، فقط آنها را خط میزند"، و بعد میافزاید جالب اینکه هیچکس فکر نمیکند که به آبرو و حیثیت مقام پاپ لطمهای واردشدهاست؛ بهعکس "همه کماکان و با همان اشتیاق بر دست پاپ بوسه میزنند" (سفارتها ، 683)."
نقل از کتاب ماکیاولی نوشته کوئنتین اسکینر
"وزیر رفاه با اشاره به اینکه، کشور ما قابلیت جمعیت بیشتر را داشته و اظهارات رییس جمهور نیز درست بودهاست، گفت به طور حتم کشور ما در راستای تحقق شعار همت مضاعف و کار مضاعف قابلیت جمعیت بیشتر را دارد و ما میتوانیم این استعداد و منابع بالقوه را به بالفعل تبدیل کنیم ..."
پی نوشت 1: این یه شاهکار بود! به اندازه یک سر سوزن هم احتمال چنین تفسیری از شعار همت مضاعف رو نمیدادم. اون هم از طرف یک وزیر!
پی نوشت 2: از لحاظ ریاضی واقعاً افزایش جمعیت امکان پذیره. اگر باور نمیکنید مساحت کل کشور رو به فضایی که یک آدم اشغال میکنه تقسیم کنید تا خودتون متوجه بشید که کشور ما چقدر استعداد افزایش جمعیت رو داره!
پی نوشت 3: همین عبارات و اظهارنظرها کافیه تا وجدان خفته سبزها رو بیدار کنه و افسوس بخورند که واقعا با وجود چنین افراد شایسته ای چرا به دیگران رای دادن!
پی نوشت 4: مریدان جملگی چون این سخنان بشنودند، نعره زدند و خرقه تهی کردند
به نظر من پاسخ این سؤال منفی است. از یک منظر، در بین گروهی که به معترضین مشهورند، دو گرایش عمده دیده میشوند. گروهی افرادی با گرایش مذهبی پررنگ و دلبسته نظام و انقلابند که در مقابل تلاشها و ایثارگریهایی که مردم برای به ثمررسیدن انقلاب کردهاند، خود را مسؤول میدانند. اعتراض آنها از سر دلسوزی است و اینکه گمان میکنند انقلاب از مسیر اولیه خود منحرف شده و باید آن را به مسیر اصلیش بازگرداند. این نوع دعوت به بازگشت به ریشههای انقلاب و اسلام را به نوعی میتوان در قالب وظیفه "امر به معروف و نهی از منکر" هم دید.
گروه دیگر طرفداران دموکراسی هستند. از جمله مهمترین خواستههای این گروه مطالبه حقوق انسانی و مدنی و دعوت نظام به پایبند بودن به اصول مردمسالاری است که به نظر آنها روزبهروز در حال کمرنگتر شدن است.
به عبارتی، درخواستهای گروه اول بیشتر متمایل به اسلامیت و درخواستهای گروه دوم بیشتر مایل به جمهوریت است. هرچند مرز بین این دو گروه کاملاً شفاف نیست و البته با هم همپوشانی نیز دارند.
این دو گروه در یک جنبه با هم وحدت دارند و آن اعتراض است. در هنگام اعتراض این دو گروه به هم همگرا میشوند و یکصدا اعتراض میکنند. اما این همگرایی در شرایط فعلی به هیچ عنوان به سمت براندازی نخواهدرفت. دلیل این امر این است که برفرض که این دوگروه بخواهند برانداز باشند (که با یک نگاه به سران جنبش بطلان این مطلب کاملاً روشن است) ، توافقی برای شرایط پس از براندازی در بین آنها وجودندارد. مذهبیها از این نگران خواهند بود در صورت براندازی نظامی سکولار برروی کار بیاید که تمام آرمانهای آنها را که در انقلاب اسلامی به دنبال آن بودند و برایش هزینه کردند کنار گذاشته شوند و اسلام مجددا به کتابخانهها و مجالس ترحیم و ... بازگردد. در نتیجه این ترس برای آنها وجود دارد که در نتیجه تلاش آنها نظامی سکولار ایجاد شود که این برای آنها رفتن به وضعی مبهمتر از وضع فعلی است. قوی بودن این احتمال و احساس مسؤولیت در برابر اعتقاداتشان انگیزهای که برای براندازی لازم است در آنان به وجود نخواهد آورد. از طرف دیگر دموکراسی خواهان نگران این خواهند بود که پس از صرف هزینههای گزاف مجددا براساس مبانی شکلدهنده نظام موجود (که ممکن است با آنها مشکلات جدی هم داشته باشند) مجددا نظامی شکل بگیرد شبیه نظام فعلی. واضح است که تلاش و کوشش و فداکاری، با وجود احتمال زیاد به برگشت به شرایط فعلی، برای آنها توجیه منطقی ندارد و انگیزه کافی را برای براندازی ایجاد نخواهدکرد.حرکت به براندازی اولاً انرژی لازم دارد و ثانیاً به توافق در مورد مقصد احتیاج دارد (فراموش نکنیم که فاصله زمانی تا آخرین انقلاب زیاد نیست و نسل انقلاب کننده با همه تجربیاتش هنوز در جامعه حضور دارد).
بنابراین به نظر من سبزها به هیچ عنوان نه میخواهند و نه میتوانند برانداز باشند. سبزها شاهدند. شاهدانی بر ادعای جمهوریت و اسلامیت. از این به بعد، هرگاه در مورد جمهوریت و اسلامیت نظام، ادعایی مطرح شود، خواهناخواه از آنچه بر سبزها رفتهاست شاهد آورده خواهدشد.
نقل از ویکی پدیا:
پارانویا، در تعریف عام آن، حالتی است که شخص در آن با اهمیت فوق العاده و خارج از اندازهای که به سلامت جانی و مالی خود میدهد، خود را شکنجه میدهند. این گونه از افراد مدام در این فکر هستند که عواملی انسانی، طبیعی یا ماورا طبیعی خودشان، دارایی و افراد خانواده شان را تهدید میکنند و همه، در فکر توطئه چینی بر ضد آنها هستند.
امیل کریپلین (Emil Kraepelin 1929-1856) روانشناس آلمانی، در تلاش اولیه خود برای دسته بندی بیماریهای روانی، از اصطلاح پارانویای مطلق برای شرح حالت روانی ای استفاده کرد که توهم، جزء اصلی آن باشد اما این توهم هیچ صدمه و زوال آشکاری به سلامت عقل شخص وارد نکند و نشانه بیماریهای دیگری چون جنون زودرس (یا dementia praecox)، که اصطلاح قدیمی بیماری شیزوفرنی است، در آن نباشد. پارانویا، در معنای اصیل یونانی خود، به معنای دیوانگی است (پارا para = خارج و نوس nous = عقل). کریپلین با استفاده از این ریشه لغوی، نامی برای تشخیص افکار توهمی به وجود آورد. بنا به تعریف او هرگونه افکار توهمی، بدون احساسات خودآزارانه، در این دسته میگنجند. برای مثال کسی که دچار این توهم شدهاست که یک شخصیت مهم سیاسی یا ادبی است، میتواند در دسته مبتلایان به پارانویای مطلق بگنجد.
هرچند که اصطلاح پارانویای مطلق دیگر چندان استفاده ندارد و اصطلاح اختلال توهم یا Delusional disorder جایگزین آن شدهاست اما جدیدا، از این لغت برای شرح حالتی به کار میرود که شخص مبتلا به آن، از توهمات خود بسیار آزار میبیند زیرا:
به طور کلی و با استفاده بی قید و شرط از اصطلاح پارانویا، میتوانیم بگوییم توهمات پارانویید میتوانند شامل مواردی چون اینکه شخص تصور میکند تحت تعقیب است، مسموم شدهاست یا شخصی بسیار مهم (مانند یک شخصیت سینمایی، سیاسی یا ورزشی)، دورادور عاشق اوست. چنین توهماتی به عنوان جنون جنسی نیز شناخته میشوند. توهمات پارانویید معمول دیگر شامل این باور است که شخص خود را مبتلا به بیماریی تخیلی یا آلودگی انگلی میداند، یا اینکه باور دارد ماموریتی ویژه داشته و یا اینکه برگزیده خداوند است، یا اینکه اعمال وی توسط نیرویی خارجی کنترل میشود.
بسیاری از حکام مستبد، به پارانویا مبتلا بودهاند. برای مثال استالین نمونه بارزی از شخص پارانویید بودهاست. این مورد میتواند سوال خوبی را به وجود بیاورد که در مورد استالین، در واقع دشمنان زیاد او توهم نبودند.
آیا این ممکن است که داشتن دشمنان زیاد، برای ابتلا به پارانویا کافی نیست؟ این مبحث، موجب بروز مباحث فلسفی فراوانی شدهاست که به این لطیفه نیز منجر شدهاست: " اینکه تو پارانویا داری دلیل نمیشود که کسی آن بیرون نخواهد تو را بکشد."
درمان پارانویا بیش از هرچیز با رفتار درمانی (behavior therapy) انجام میشود که هدف آن کاستن از حساسیتهای فرد مبتلا، نسبت به انتقادها و همچنین تقویت تواناییهای اجتماعی او است. سر و کار داشتن با افراد پارانیید بسیار مشکل است زیرا بسیار زودرنج هستند و رفتارشان معمولاً خصمانهاست و از نظر احساسی بسیار بسته و نسبت به هر فعالیتی بی میل هستند.
به همین دلیل، درمان این مشکل، از پیشرفت کندی برخوردار است.برای درمان این افراد باید کوشش شود که در ابتدا چرخه شک و تردید او شکسته شود و او با تمرینهای آرامش بخش و روشهای کنترل اضطراب، از حالت انزوا خارج شود و کمکم با کمک پزشک و اطرافیان خود، تغییراتی اساسی در رفتارهای خود به وجود آورد.
در فرهنگ عامه امروز، پارانویا اشکال و روشهای مختلفی برای ابراز خود پیدا کردهاست از جمله :
• اعتقاد به اینکه قدرت خاصی دارند یا در یک ماموریت مخصوص هستند (هذیان عظمت) • تئوری توطئه یا اعتقاد به اینکه اخبار و وقایع کاملاً نامربوط، درواقع اجزا یک نقشه بزرگ و توطئهآمیز هستند. • تعقیب شدن توسط دشمنان قدرتمندی چون تروریستها، بشقاب پرنده، سازمانهای مخفی یا شیاطین • کنترل افکار توسط اشعه نامرئی و دستگاههای پیشرفته • ترس از مسموم شدن و اعتقاد به اینکه بعضی مواد غذایی اصولا برای مسموم کردن بشر ساخته شدهاند (مانند قند مصنوعی و آبهای معدنی) [۱]