ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

سرگیجه

ذهنم شده عین تلویزیونهای سیاه و سفید قدیمی، موقعی که تصویر نمیدادن و هی پیچ کانالیابشون رو میپیچوندیم و غیر از برفک و خطوط درهم و برهم چیزی نمیدیدیم. آخرش هم که تصویر نمیاومد تق ق ق! میزدیم توی سرش. یه کم شوکه میشد و تصویرکی میداد و بازروز از نو و روزی از نو. باور نمیکنید بقیه مطلب رو بخونید.


***


دیوونهام دیگه! گاهی دلم برای جلادها و سلاخها هم میسوزه! چراشو نمیگم. به جاش یه ماجرای دیگه رو تعریف میکنم. کی میدونه شاید به موضوعی که گفتم ربط داشتهباشه.

داشتند توجیه میکردند که حالا که همه امکان ازدواج ندارند، خوبه یه جاهایی درست کنیم، کاملاً بهداشتی! یه عده آدم رو هم اونجا جمع میکنیم  که الان پخشند توی شهر. غیربهداشتی! بعدش هم هر جوونی که امکان ازدواج نداشت و حالش بد بود بره اونجا. بهداشتی! ... این بحرطویل همچنان ادامه داشت و من داشتم به دخترکی فکر میکردم که عوض سرگذاشتن روی شونه کسی که عاشقشه و دوستش داره، عوض اینکه بتونه تنهاییهاشو با کسی قسمت کنه، عوض اینکه کودکش رو بغل کنه و آیینه خالقیت و ربوبیت خداوندش باشه، باید ... بهداشتی !


***


گفت: دیگه نباید بنویسی!

چرا؟

[با چهرهای حق به جانب و متفکر میگوید] حرفهای نامربوط میزنی. ملاک سنجش هرکسی وضع کنونی اوست، هرچند گذشتهاش درخشان باشد. [چشمانش از اینکه حرفهای قلنبه و سلنبه میگوید برق میزند و هزار مورد مشابه تاریخی را به خاطر میآورد] در گذشته رزمنده بودی که بودی، ملاک حال توست که قطع نخاع شدهای، یک سال، دوسال، ده سال، بیست سال! چه فرقی میکند [ از بطری شرم قلپ قلپ میخورد، دردم حیا را لب پاشویه قی میکند] در گذشته روی چشممان بودی، چون در جشن خون و آتش زیبا میرقصیدی [ از رقص خوشش میآید ] اگر تو نمیرفتی که نمیشد، ما هزار دلیل منطقی برای نرفتن داشتیم. ولی الان ... ملاک هرکس حال اوست [ همان چهره حق به جانب. شرم را خورده است و حیا را قی کردهاست. آنقدر خورده که کور شدهاست. نمیبیند که فرشتهها اطراف آنکه ملاک حالش وضع کنونیاش است در حال رقصیدنند. وضع کنونی او یادآور رقص فرشتهها در دشت شقایق است. فرشتهها قدرشناسترند ] ...


***


پیکر نیمه جانش در کنار اتاق افتاده بود. چند سال بود که نفسهایش به شماره افتادهبود. این اواخر فکرمیکردند مردهاست که ناگهان نفس کشید. نفسی عمیق که بوی بهارنارنج داد و عطرش فضا را پرکرد. همه خوشحال بودند. همه جز مردارخواران که حیاتشان در مرگ بود. عزادار بودند از اینکه مرده نفس کشیدهبود.


***


دستهام درد گرفته. زمان از دستم در رفته.فکر کنم بیشتر از دو سه هزارساله که دارم مینویسم. میفلسفم و مینویسم. اوایل امیدواربودم که با فلسفیدن به حقیقت میرسم. این اواخر از خودم پرسیدم مگر میشود به مقصد نا مشخص حرکت کرد؟ باید مقصد رو بشناسم (حقیقت) بعد به سمتش حرکت کنم. اما اگر میشناختم که دیگه اینقدر دردسر نداشتم.

سرم خیلی شلوغه. پر از سرو صدا. گاهی صداهایی میشنوم که منو میترسونه. صدای کسی که میگه اگر چیزی رو که من میدونم و میدونم که توهم میدونی نادیده بگیری، کم کم کور میشی. اگر بگی صدایی که میاد رو نمیشنوی ، کم کم کر میشی. اگر به من ، به دیگران ، به خودت دروغ بگی، بیمار میشی، شعورت رو از دست میدی و ...

تو هم وقتی امیدواری که با فلسفیدن بیرنگترین عینک رو به چشمت میزنی و عینکهای رنگی رو از چشمت برمیداری، به این ترس فکر کن. اگر کور باشیم، با بیرنگترین عینکها هم به جایی نمیرسیم.


***


بعضی وقتها از احساس خفگی کردن زیاد هم نباید ناراحت بود! این یعنی که هنوز زندهایم. یعنی میخواهیم نفس بکشیم. این خوبه، مردگی کردن زیاد خوب نیست. هنوز ذهنم درهم و برهمه. فکر کنم باید مثل همون تلویزیونهای قدیمی، تق ق ق ! بزنم توی سرخودم.

الگوها و ضد الگوها

در مهندسی نرمافزار مفهومی به نام الگوهای طراحی (Design Patterns) وجود دارد. این مفهوم در بدو ظهور از معماری برخاسته است و به زبان ساده و غیر رسمی به بهترین راهحل ارائه شده برای مسائل شناخته شده اشاره میکند. بدیهی است که این الگوها زمانی ارائه میشوند که یک مسئله تکرارپذیر باشد. یک طراح یا معمار هنگام تحلیل، گاهی به مسئلهای برخورد میکند که قبلاً بهترین راهحل برای آن ارائه شده است و بنابراین لزومی ندارد بعد از صرف زمان و انرژی زیاد یک راهحل مندرآوردی عجیب و غریب ارائه کند که ممکن است آبستن مشکلاتی باشد که بعدها و در هنگام کار یا توسعه بروز پیدا میکنند. در این شرایط تشخیص صحیح مسئله و پیداکردن الگوی طراحی متناسب با آن یعنی انتخاب بهترین راهحل در کمترین زمان، که اتفاقاً شرح آن برای دیگرانی که آن الگو را میشناسند نیز راحتتر است. بعدها اصطلاح دیگری به نام ضدالگوها (AntiPatterns) مطرح شدند. برخلاف الگوها، ضدالگوها اشاره به رفتارهای غلطی میکنند که معمولاً در هنگام بروز مسائل شناخته شده در پیشگرفته میشوند. نکته جالب این است که در مورد ضدالگوها مثالهایی که زده شده است تماماً فنی محض نیستند و به برخی رفتارهای انسانی نیز اشاره شدهاست.(برای آشنایی بیشتر به ویکی پدیا مراجعه کنید)

بگذریم، مدتی به این فکر میکردم که آیا مشابه مفهوم الگوهای طراحی در علوم اجتماعی و جامعه شناسی نیز موضوعیت دارد یا نه؟ نمیدانم شاید هم وجودداشته باشد. اخیراً به طور اتفاقی مجلهای در روزنامه فروشی نظرم را جلب کرد. اولین شماره آن بود و بسیار پربار. در این نشریه تعدادی مقاله وجودداشت که روش تحلیل آنها مرا به این معنا که احتمالاً میتوان در تاریخ و جامعه الگوها و ضدالگوها را مشخص کرد، نزدیک کرد. خلاصهای از مقاله "لمپنها از کجا میآیند؟" نوشته خانم مریم شبانی در ادامه مطلب آمده است. امیدوارم این خلاصه لطمه زیادی به اصل مقاله وارد نکردهباشد. هرچند در بیشتر موارد مطلب عیناً نقل قول شده است.

تعریف: "گروهی فاقد هویت و فرهنگ که ابزار دست قدرت میشوند و در مقابل گروهی که معترض قدرتاند، میایستند. بعد از مارکس اما اگرچه کمتر درباره لمپن پرولتاریا سخن به میان آمد اما لمپنیزم و اشکال آن نمودی بارز در سیاست نیمه مدرن شده پیدا کردند. در آلمان نازی، ایتالیای فاشیست، چین کمونیست  و حتی ایران پهلوی، لمپنها نامی تازه یافتند. خیابانها را عرصه قدرتنمایی خویش ساختند و برای تحکیم جایگاه قدرت، از قدرت بدنی خویش مایه گذاشتند."

در ادامه مقاله نویسنده این اشکال مختلف لمپنها را در جوامع مختلف معرفی کرده است. در ابتدا در جدولهایی خصوصیات کلی آنها و دورهای که در آن زندگی میکردند را آورده و سپس مختصری راجع به آنها شرح دادهاست.

ادامه مطلب ...

بـــــیداد ظالمــــــان شما نیز بگذرد

اگر اشتباه نکنم این شعر رو سیف فرغانی در قرن هشتم سروده باشه. سیف در این اشعار مغول ها رو خطاب قرارداده. فکر کنم خوندنش خالی از لطف نباشه:

هم مرگ بر جهانِ شما نیز بـــگذرد 

هم رونق زمـــــان شما نیز بگذرد

وین بومِ مِحنَت ازپی آن تا کند خراب

بر دولــــت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایّام ناگــــــــــهان

بر بــــاغ وبوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیرخاص وعام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای سـتـــم دراز

این تیـــــــزی سنان شما نیزبگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد

بـــــیداد ظالمــــــان شما نیز بگذرد

در مملکت چوغُرّشِ شیران گذشت ورفت

این عوعوِ سـگان شما نیز بگذرد

آنکس که اسب داشت غُبارش فرونشست

گَرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مُفتَخَر به طالع مَسعود خویشتن

تاثیر اختـــــــران شما نیزبگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دوروز بود ازآن دگرکسان

بعد از دوروزازآن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدّتی

این گُل، زگُلسِتان شما نیز بگذرد

آبی ست ایستاده در این خانه مال وجاه

این آب نا رَوانِ شما نیز بگذرد

ای تو رَمِه سپُرده به چوپان گُرگ طبع

این گُرگی ِشبان ِشما نیز بگذرد

پیل فَنا که شاه بَقا مات حُکم ِاوست

هم بر پیادگانِ شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

وحدت

"بزرگترین آسیبی که حذف مذهب به حیات انسانی وارد میکند، تجزیه حیات و شخصیت آدمی به دو قطعه دنیوی و اخروی است!

در صورتی که حیات معقول که ریشه اصلیاش از عالم بالا شروع شدهاست، امکان ندارد در عالم پایین ختم و یا قابل تجزیه شود، به طوری که یک جزء آن در این دنیا در اختیار خود انسان باشد و مطابق تمایلات و آرمانهای خود، آن را اداره کند و جزء دیگرش را به عنوان جزء اخروی آن، با مقداری حرکات و اذکار تلقی و تامین نماید!"

این عبارات مفاهیم غریبی نیستند. تقسیم کردن زندگی به دو بخش دنیوی و اخروی. و این دوگانه شدن چهها که نمیکند. چه بسا در نیمه اول قوانین حکمفرما باشند که با اخلاق و مذهب هم تعارض داشتهباشند و در نیمه دوم آداب و مناسکی باشد که هیچ مزاحمتی برای خودخواهیهای نیمه اول ایجاد نمیکند بلکه وعده بهشت هم میدهد. در مقابل کسانی را هم میشناسیم که تمام شئون زندگی فردی و اجتماعیشان بازگو کننده وحدت و یگانگی است.

آیا واقعاً دوگانه پرستی در همین تقسیم زندگی به دو جزء یادشده نیست؟ با این معنا آیا بسیاری از به ظاهر دینداران در زمره کسانی نیستند که به واقع دین را از زندگی دنیوی حذف کردهاند و پشتی ظواهری از آن پنهان شدهاند؟ آیا خود من میتوانم ادعا کنم که از این دست مردم نیستم؟ باز هم آفرین به سکولارها که دستکم، از این نفاق دورند.

به نظرم دورویی و نفاق به مراتب از آنچه سکولاریزم نامیده می شود خطرناک تر است. مدعیان دروغین دینداری با توجیه ظلم، با دروغ، با غصب موقعیتی که حقشان نیست، با تهمت، با افترا و یا با سکوت در برابر این رفتارها و بدتر از آن تاییدشان، آنچنان بیرحمانه دین را از زندگی دنیوی حذف میکنند که هیچ دشمن دینی نمیتواند چنین کند. من معنایی واضحتر از اینکه گفتم برای نفاق و دورویی نمیدانم.

در این هیاهو، قهرمانان واقعی و دینداران راستین کسانی هستند که به کسی اقتدا میکنند که حاضر نبود در مقابل همه دنیا، پرکاهی را از دهان موری برگیرد و تمام لحظات زندگیاش اثباتی شدند برای این حرف.