ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

بدون شرح

تکههای آینه شکسته انسان بودیم

بر سنگفرش خیابانها

میدرخشیدیم

اما شما ، ما را نمیدیدید

آنچه زیر پایتان خرد میشد

ما بودیم

نه استخوانهای زمین

...

 

از رسول یونان

سپاهیان من

یکی از مواردی که انسان را به فروتنی در مقابل عظمت امام علی علیه السلام وامی دارد، پایبندی امام به تمام اصول الهی و انسانی حتی در سخت ترین شرایط است. در جمله زیر (در خطبه شصت و هشتم) امام سپاه خود را راهنمایی می کند. فکر کردم خوب است که ببینیم امام در سخت ترین صحنه حیات و در جایی که صاحبان قدرت تنها به حفظ آن به هر وسیله ای می اندیشند چگونه بوده است. کسی که قبل از حرکت برای جهاد و پیکار، یکی از دعاهایش این بوده است که " ای خدای محمد، شدت [ درنده خویی ] ستم کاران را از ما بازدار ". تفسیر علامه جعفری از این خطبه بسیار جالب است. بد نیست این جملات را با جملات کسانی که هر گونه ددمنشی و خشونتی را بنا بر مصلحت قرارداشتن در میدان جنگ توجیه می کنند ، مقایسه کنید.


ای گروه های سپاه مسلمین خشیت خداوندی را شعار خود قرار بدهید و لباس آرامش برخود بپوشید.

 

تفسیر علامه جعفری:

سپاهیان من، اینجا میدان جنگ است و صحنه کارزار، ...

هرشمشیری که بر تارک یا بر سینه یک انسان فرومی رود، صدها تفکرات و احساسات و کاخ های آمال و آرزوها و امیدها را فرومی ریزد، و از یک انسان جاندار لاشه ای بی جان در خاک و خون می اندازد، در حالی که صدها چشم در دودمانش به انتظار نشسته از هر کسی سراغش را می گیرند و از هر صدایی که از در خانه در می آید، امیدها و احتمالات در درون آن چشم در انتظارها می جوشد که شاید آن عضو کاروان سفرهولناک هم اکنون باگرد و غبار از راه می رسد ...

جانبازان من، اینجا میدان جنگ است و صحنه کارزار، فقط در این میدان مرگ است که انسان ها همه قوای مغزی و عضلانی خود را جمع آوری نموده و برای نابود کردن طرف و خاموش ساختن چراغ زندگی او بسیج می کنند و همه اصول و قوانین و نیک و بد و باید و نباید و شاید و نشاید را چنان از دیدگاه خود کنار می گذارند که گویی این انسان ها همان موجودات پیش از ورود به عرصه کارزار نبوده اند! بدتر و ناگوارتر و نابخردانه تر از اهمه اینها این مسئله است که پس از ارتکاب هزاران خطای ضدبشری در میدان جنگ، اگر از وی بپرسند که چرا در میدان جنگ آن خطاها را مرتکب شدی؟ بایک قیافه از خود راضی که گویی همه آن خطاها و گناهانش وظایف بسیار بسیار ضروری بوده است، چنین پاسخ می دهد که : میدان جنگ بود می بایست آن کارها را انجام بدهم !! ... خوب دیگر !!! جنگ است و در جنگ نقل و نبات پخش نمی کنند !! اگر یک متفکری ادعا کند که من در مقابل هزاران دلیل که مدعیان پیشرفت انسانیت و تکامل عقلایی می آورند، فقط با یک دلیل، آری فقط بایک دلیل آن هزار دلیل را رد نموده و پوچ بودن همه آنها را اثبات می کنم و آن عبارت است از قیافه ضد بشری انسان ها در میدان جنگ، این متفکر صحیح می گوید و عین حقیقت را بیان می کند و مطلبی را ابراز می کند که تاویل و توجیه آن نابخردانه تر از خود نابخردی بشر در موقع جنگ است.

سپاهیان من، اینجا میدان جنگ است و صحنه کارزار، از هیجانات حیوانی و درنده خویی جلوگیری کنید، از انتقام جویی های ددمنشانه بپرهیزید، کینه توزی های شخصی را فراموش کنید، شما در میدان جنگ و کارزارید، این میدان برای آگاهان و خردمندان یک نام دیگر دارد که هرگز آن را از نظر دور نمی دارند، این نام که متاسفانه در کتاب های لغت پیدا نمی شود و شاید لغت دانان از خجلت و شرمندگی این لغت را در کتاب هایشان نمی آورند، عبارت است از جایگاهی که بزرگ ترین جلوه گاه مشیت خداوند که حیات انسان است از مسیر طبیعی خود کنار افتاده و در گرداب های هولناک گرفتار طوفان هوی و هوس  ها می شود، حق و ناحق و زشت و زیبا و باید و نباید و همه اصول پذیرفته شده انسانی رنگ خود را می بازد و خنثی می گردد و انگیزگی خود را از دست می دهد. این است نام اصلی این میدان که درندگان انسان نما اسم آن را میدان بروز قهرمانی قهرمان ها نامیده اند، و ملاک استحقاق این اسم را بی پروایی درباره همه اصول و قوانین انسانی قرارداده اند!!

پس ای لشگریان من ، آگاه باشید که شما در حقیقت ، در این میدان هولناک رویاروی خدا حرکت می کنید ، و سروکار شما رد این عرصه مرگ زای با عالی ترین جلوه گاه مشیت خداوندی است که حیات انسان هاست ، آرامش خود را از دست ندهید ، به اعصاب خود مسلط شوید و بدانید که شما به این میدان برای نابود ساختن ضدحیات انسان ها وارد شده اید ، نه برای خاموش کردن عالی ترین جلوه مشیت خداوندی که حیات انسان هاست. درک این حقایق و آشنایی امیرالمؤمنین علیه السلام بود که آن جان شناس الهی را وادار می کرد که همواره پیش از جنگ و در اثناء جنگ ارتباط شدید با خدا را فراموش نکند و دائماً در حال نیایش با خدا بوده باشد...

چکیده

مدت ها بود که انگیزه نوشتن در من به وجود آمده بود اما چیزی در چشمان ندا بود که تبدیل به آخرین دلیل برای نوشتنم شد. بدون ره توشه و تنها از سر درد نوشتم. برای خودم که دیگران نوشته هایم را نقد کنند، و بر خششم غلبه کنم تا بتوانم صدای مخالفم را بشنوم که مبادا یک تنه به قاضی رفته باشم، و امیدوار بودم که به میزان برسم.

در چکیده کاوش در جمل همان طور که گفتم به دنبال یافتن میزان در رفتار امیرالمؤمنین بودم و از قصد امام برای اصلاح و نه جنگ افروزی، نهراسیدن از سخن گفتن مخالف، نادانی و سطحی نگری عده ای، جوانمردی امام حتی به قیمت ضعیف تر شدن در جنگ، صبر و بردباری امام، اخلاق مداری آن بزرگوار، شدت عدالت و سخت گیری بر یاران صحبت کردم که برای خودم بسیار مفید بود. مخصوصاً در فضایی که اطراف ما پر شده است از شبیه سازی ها و مقدس پنداری کوته بینانه، نگاه دقیق به رفتار و تعمق در سخنان مولا می تواند برای ما بسیار مفید باشد.

هرچند مطالعه من کافی نبود و نیست اما همین مختصر کافی بود که درگیر تضادها و گروه بندی ها و توجیه ها و تغییر ماهیت ها شوم. هرچه پیش تر رفتم بیشتر به مشکل خوردم. با هر توجیه و تفسیری که از سوی حکومت در برخورد با حوادث پیش آمده روبرو شدم مشکلات ذهنیم بیشتر شد. نادرستی مبناهای توجیهی به همراه بی تدبیری پشت بی تدبیری آنچنان برایم عجیب بود، که اگر این سلسله از برخوردها اگر تحت عنوان "چگونه ایران را نابود کنیم" مطرح می شد بیشتر به آن می آمد تا اینک چگونه مشکلات به وجود آمده در جامعه را حل کنیم و امور را اصلاح کنیم. در بسیاری از مواقع به تفسیر نهج البلاغه مرحوم علامه جعفری رجوع کردم تا کمتر دچار خطا شوم. در حالی که کرامت انسان را نتیجه گرفته بودم، بی حرمتی به انسان را شاهد بودم و در حالی که به نفی ماکیاولیسم رسیده بودم، به کارگرفتن وسایلی را شاهد بودم که برایم توجیه ناپذیربودند.

بین آن رفتارها و اندیشه هایی که ادعای پیروی از آن می شد با واقعیت تفاوت بسیار بود. این تناقض ها برایم حل نشد و روزبه روز از دیدن رفتارهای مدبرانه ناامیدترشدم و دیدم که ظاهراً قرار است همچنان بر وزن آن سنگ های سنگین افزوده شود و آزموده ها باز آزموده شوند.

سرانجام تفسیر خطبه پنجاهم مولا( بدعت / درهم آمیختن حق و باطل / ضرورت تعلیم و تربیت برای تفکیک حق از باطل )، خاتمه ای شد برای اولین گام من در تلاش برای بهتر دیدن.

ای دل بیـــا کـه مـا به پناه خدا رویـــم

احزاب

زمانی خاتمی از ضرورت شکل گیری احزاب صحبت می کرد. در مقابل نظر خاتمی عده ای بودند که می گفتند حزب یعنی چه؟ مایک ملتیم، با سرزمین مشترک، با عقیده مشترک و ... پس بهتر است که یک حزب باشیم و از تفرقه بپرهیزیم. به هر حال در هر جامعه ای ، حتی به کوچکی یک خانواده با تمام مشترکاتی که وجود دارد، اختلاف نظر و دلخوری از همدیگر و مسائلی از این دست وجوددارند. مثل وضعیت فعلی جامعه ما. اما نبودن احزاب چه مشکلاتی را درپی داشته است.

الف) در جامعه ما در حال حاضر احزاب مخالف، قدرت و امکان فعالیت جدی ، نقد قدرت ، و اعتراض در چارچوب قانون را ندارند. در نتیجه مردم معترض نمی توانند که امیدوار باشند تا احزاب نزدیک به آنها ، صدای اعتراضشان را به گوش دولت برسانند. وقتی که احزاب مخالف حق اعتراض مدنی نداشته باشند پس مردم معترض هم نباید مخالفت صریح کنند. بنابراین حق قانونی برگزاری اجتماعات اعتراض آمیز از آنها سلب می شود و واضح است که این کار حل مسئله نیست، بلکه اجازه طرح مسئله را ندادن است.

ب) نیروی انتظامی از مردم معترض می خواهد که صف خود را از اغتشاش گران جداکنند. خوب درخواست معقولی به نظر می رسد. اما باید به این نکته توجه شود که پس معترض چگونه باید اعتراض کند؟ آیا احزابی وجوددارند که بتوانند خواسته های هواداران خود را مطرح کنند تا بتوان به راه حل معقولی برای حل آن رسید؟ یا کمتر از آن ! اجازه برگزاری تجمع اعتراض آمیز وجود دارد؟ و اصلاً پلیس چنین اجازه ای به معترضین غیر اغتشاش گر می دهد که اعتراض کنند و او امنیت اعتراض کنندگان را تامین کند؟

ج) فرض کنیم دولت بخواهد به صدای معترضین گوش کند، تا درخواست های معقول آن ها را اجابت کند. در جایی که احزاب و تشکل های مخالف یا وجود ندارند و یا بسیار ضعیف شده اند، و نمایندگان مورد اطمینان مردم معترض قدرت فعالیت آنچنانی ندارند، دولت به غیر از همهمه اعتراض ها چه می شنود؟ و چگونه می فهمد که از میان خواسته های مطرح شده کدام یک از آنها مربوط به کدام بخش از جامعه هستند؟

نکته : گمان کنم درک ضرورت تشکیل حزب، وابسته است به درک سؤال های امتحان ریاضی اول دبستان! مثل: مدادهای زیر را به بسته های ده تایی تقسیم کنید. آن موقع بچه ها یاد می گیرند که شمردن یک مجموعه تلخیص شده خیلی راحت تر از شمردن توده ای درهم از مدادهاست. در مورد احزاب هم کسانی که ریاضیات اول دبستان را با موفقیت گذرانده باشند، احتمالاً مشکل کمتری در درک اهمیت موضوع دارند.